کد خبر: ۱۱۳۸۴۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۶ - ۲۸ تير ۱۳۸۹
به هر دري مي زد راه حلي براي مشکلش پيدا نمي کرد. آشفتگي زندگي اش و بي توجهي همسرش را از چشم ديگران مي ديد. مي گفت: معلوم نيست کدام چشم درآمده اي زندگيم را چشم زد که آب خوش از گلويم پايين نمي رود.

همسايه ديوار به ديوارش، کبري خانم، که هر روز پاي درد دلش مي نشست هم معتقد بود که پاي جادو و جنبل در ميان است. به گفته کبري خانم گره اين مشکل فقط و فقط به دست يک فالگير باز مي شود. کبري خانم، آشنا زياد داشت. از کولي دوره گرد داخل پارک گرفته تا مش رجب دعانويس و عاليه خانم فال قهوه گير و رحيمه خانم فال تاروت گير که عصرها به آرايشگاه زنانه ميآمد و گره هاي بازنشدني را باز مي کرد.



البته کبري خانم مي گفت که در يکي از شهرستان هاي نزديک تهران هم مرد دعانويسي هست که مردم براي رفع مشکلا تشان از شهرهاي دور و نزديک پيش او مي روند و گاهي اوقات چند شبانه روز در نوبت مي مانند تا با يک فال، روزگاشان دگرگون شود. تازه اگر بيشتر هزينه کند، کبري خانم او را نزد مردي خواهد برد که به گفته مردم محل يک جن را به خدمت گرفته و از طريق جنش از گذشته و آينده مردم مي گويد.

اما کولي فالگير هم در دسترس تر است و هم پول کمتري جهت گرفتن فال دريافت مي کند. نيازي نيست زياد دنبالش بگردند، او هر روز عصر در پارک سرکوچه پرسه مي زند و قربان صدقه چشم سياه دختران رهگذر، مي رود و از راه دورپيشاني شان را مي خواند.نزديکش که مي روند، فوري خودش را به آنها مي رساند و با لهجه مخصوصش مي گويد: «چشم سياهتو قربون، مي خواي فالت بگيروم؟»و کبري خانم دست همسايه آشفته اش را در دست زن کولي مي گذارد و کلي سفارش مي کند که هر طور شده با هر روشي که مي تواند مشکل زندگي او را حل کند.

زن کولي با اعتماد به نفس تمام دست زن جوان را در دست مي گيرد و بعد نگاهي در چشمانش مي اندازد و ابروهايش را در هم کشيد و مي گويد: «چه بخت سياهي داري چشم سياه، بختت هم مثل چشمات سياهه. دستت هم نمک نداره، دلت پرغمه، يکي زير پاي شوهرت نشسته، يک زنه، رقيب داري بخت برگشته، همش زير سر يک زنه، يک زن قدبلند و لا غر اندام که طلسم ات کرده و تو رو به اين روز نشونده. ديگه شوهرت تورونمي بينه. همه زندگيش شده اون زن.»

زن فالگير جملا ت تلخش را تکرار مي کرد و زن جوان در ذهنش به دنبال آن زن لا غر اندام قد بلند مي گشت. در عرض چند ثانيه تمام زنان فاميل را از جلوي چشمش گذراند و براي لحظه اي حس کرد هر کسي ممکن است اين بلا را سراو آورده باشد. تمام زنان فاميل به او حسادت مي کنند و مي خواهند او را به روز سياه بکشانند. حتما يک نفر زندگي او را طلسم کرده او بايد به همه شک داشته باشد; حتي خواهرش!خواهر شوهر و مادر شوهرش که جاي خود دارند. از اين به بعد بايد بيشتر مراقب رفت وآمدهاي شوهرش باشد و ديدن خواهر و مادرش را قدغن کند.

تا اطلا ع ثانوي پخت و پز بشور و بساب و خوش رفتاري در خانه هم تعطيل است.در همين فکرها بود که صداي زن فالگير او را به خودش آورد «حواست کجاست، چشم سياه!»و زن جوان که آمده بود تا فالگير پريشاني اش را رفع کند، پريشان تر از قبل به صورت سبزه زن فالگير زل زد و در حالي که چشمانش پراشک شده بود گفت: «دستم به دامنت خانم، چکار کنم حالا ؟»زن فالگير که برق پيروزي در چشمانش موج مي زد، صدايش را تيزتر کرد و با تحکم گفت: «خب، حالا مزدم بده تا بقيش روبگم».

زن جوان، بي پروا دستش را داخل کيفش برد و 4 تا اسکناس 5هزار توماني دردست کولي گذاشت و گفت: خب حالا بگو.
زن کولي نگاهي عاقل اندر سفيه به زن جوان انداخت و گفت: با اين پول که طلسم وا نمي شه. اين پول درحد چشم نظره!
و زن جوان باز هم دست در کيفش برد و 6 تا 5 هزار توماني ديگر هم به زن فالگير داد.فالگير لبخند محوي زد و آب دهانش را قورت داد و با اشتياق گفت: «ببين چشم سياه، تو بايد اين موي مرده را که بهت مي دم با ادرار بچه نابالغ قاطي کني و بريزي جلوي درخونت، 7شب که اين کار رو انجام بدي طلسم از زندگيت مي ره بيرون و شوهرت دوباره مثل روز اول عاشقت مي شه.»و زن جوان در حالي که اشک هايش را با گوشه روسري اش پاک مي کرد در اين فکر بود که تو اين هيري ويري ادرار بچه نابالغ از کجا بيارم؟

اما کبري خانم که فکرش را خوانده بود گفت: خواهر من 4 تا بچه قدو نيم قد داره که هر شب جاشونو خيس مي کنن. نگران اون نباش! زن کولي دسته مويي را به گفته خودش موي مرده بود لا ي کاغذي پيچيده و در دست زن جوان گذاشت.

از روز بعد زن جوان هر روز بايد با اکراه در خانه خواهر کبري خانم مي رفت و با هزار منت، براي باطل شدن طلسم زندگيش از کودکان او درخواست ادرار مي کرد و خواهر کبري خانم با اکراه و نازو کرشمه ادرار فرزندش را به او مي داد.سرانجام آن يک هفته پراسترس با تمام برو بياها و منت کشي ها و اخم و اداهاي خواهر کبري خانم به پايان رسيد و حالا زمان آن رسيده بود که زن جوان دستمزد کارش را بگيرد و کلا ف سردرگم زندگيش باز شود.

اما از همان روز اول بهانه گيري هاي شوهرش بيشتر شده بود که چرا تازگي ها خانه اين قدر بو مي دهد؟ اين همه سوسک و مورچه داخل خانه چکار مي کند؟ و بعد دعوا بالا مي گرفت و حرف و حديث هاي هميشگي تکرار مي شد. روزها گذشت و اوضاع آشفته زندگي زن جوان بهتر که نشد، بدتر هم شد.

اما کبري خانم که هر روز اشک هاي همسايه اش را مي ديد، دايم دلداريش مي داد و مي گفت. مگر کبري مرده که اينطور اشک مي ريزي؟ کليد اين مشکل فقط به دست من باز مي شود. نگران نباش خودم طلسم زندگيت را باز مي کنم، مي برمت پيش يک فالگير درست و حسابي، کارش حرف نداره، دختر خواهر شوهرم بچه دار نمي شد بردمش پيش اون دوقلو زاييد.»

و کبري خانم دوباره جوانه هاي اميد را در دل زن جوان زنده کرد و او را تشويق کرد تا کمي از پس اندازش را براي شفاي زندگيش خرج کند. صبح روز بعد منزل خانمي که فال قهوه و تاروت مي گرفت، مقصد آنها شد، برخلا ف تصورش، خانه خانم فالگير نه قديمي بود ونه تاريک. از نعل اسب و موي گربه و فضله موش هم خبري نبود. زن فالگير با ژستي خاص در حالي که سيني قهوه را جلوي آنها مي گذاشت به زن جوان گفت که قهوه ات را بخور بعد فنجان را روي نعلبکي بگذار و به سمت قلبت بچرخان و نيت کن.

بعد زندگي زن جوان رفت ته فنجان و خانم فالگير شروع کرد به تفسير زندگي او. «يک راه افتاده، مسافرت داري، عدد 7 افتاده تا 7روز ديگه يک خبر مي شنوي، يک زن لا غر اندام تو فالت هست. پشت سرت حرف و حديث زياده، دلت خيلي گرفته، موش افتاده، يعني يک عده تو زندگيت موش دواني مي کنن. قارچ هم افتاده، خيلي احساس غربت و بي پناهي مي کني. اما يک ماهي هم هست يعني موقعيت ها مثل ماهي ليز هستند و بايد بگيريشون و مواظب باشي از دستت سرنخورن. دوتا زن تو فالت هستن احتمالا يکي از اونها رقيبه.به اينجا که رسيد چشماي زن جوان گرد شد.

بعد نگاهي به کبري خانم کرد و گفت: «ديدي بدبخت شدم، توهمه فالهام يک زن هست، خاک برسرم شد.» و زن فالگير که از عکس العمل او شاد شده بود گفت: «اگه جزئي تر مي خواي بدوني فال شمع و فال تاروت و فال چاي هم مي تونم بگيرم. البته هزينه هر کدومشون جداست. زن جوان که بي صبرانه درانتظار بود سر از کارهاي شوهرش دربياورد هر چه پول داخل کيفش بود به زن فالگير داد و بقيه را هم از کبري خانم قرض گرفت.

بعد زن فالگير شمع را روي آتش، ذوب کرد و آن را داخل ظرف آب سرد ريخت و بعد با اشکالي که از شمع داخل آب سرد ايجاد شده بود شروع به تفسير زندگي زن کرد و از شوهرش گفت که به جاي او مهر يک زن ديگر را در دل دارد و هر روز او را ملا قات مي کند و وقت و عشق و پولش را صرف آن زن مي کند.

زن جوان که به قطعه هاي شناور شمع روي آب زل زده بود، دندان هايش را از شدت عصبانيت بر هم مي سائيد و زير لب مي غريد که «پدرت را درميآورم. نمي گذارم آب خوش از گلويت پايين برود.»
آن شب به لطف فالگيرها و کبري خانم در منزل زن جوان غوغايي برپا بود. دادو فريادي که تا چند خانه آن ورتر مي رسيد حکايت از دعوايي سخت داشت. در ميان داد و فريادها، صداي شکسته شدن ظرف ها و پرتاب وسايل به سمت در و ديوار به گوش مي رسيد.

نعره هاي مرد و فريادهاي زن آرامش همسايه ها را بر هم زده بود تا اين که سرانجام صدايي گوش خراش به همه سروصداها پايان داد و همه چيز آرام شد. آن صدا، صداي شکستن گلدان بلور بود که بر سر مرد فرود آمده بود و پس از لحظه اي تکه هاي خون آلود گلدان به همراه جسد مرد بر کف اتاق پهن شده بودند و حالا نگاه بهت زده زن بر روي شوهرش و چشمان اشکبار او فرصت جبران را از او گرفته بود.



تاريخچه فال و فالگيري


درمورد زادگاه اصلي فال، اتفاق نظري وجود ندارد اما آنچه مسلم است تاريخچه فال به اقوام آريايي برمي گردد و بدين ترتيب تاريخ جادوگري و فالگيري به شرق مي رسد. اما محققان مي گويند مردم برخي کشورها از نظر آمار مراجعه به فالگير،گوي سبقت را از ساير مردم دنيا ربوده اند;انگليسي ها و رمانيايي ها از جمله اين افراد هستند ولي بايد به اين آمار ايراني ها را هم اضافه کرد.

خانم ها طرفداران پروپا قرص فالگيرها

در ميان ايراني ها خانم ها از طرفداران پروپاقرص فال هستند، چرا که خانم ها بيشتر توجهشان به آينده است نه به امروز.به همين دليل هم مشتريان هميشگي قشر فالگير همين خانم ها هستند. کساني که دل و عقل خود را به کلا م افرادي مي سپارند که مدام از آينده و جذابيت هاي آن مي گويند. اين آدم ها نه بي سوادند نه ساده لوح! برعکس تصور مردم، فقط افراد کم سواد و ساده مشتري فالگيرها نيستند. بلکه در بين مشتري فالگيرها افراد تحصيلکرده، شاغل و با کمالا ت هم به چشم مي خورند.

الناز يک دانشجوي دندانپزشکي است که به گفته خودش اگر هر دو هفته يک بار پيش فالگير نرود، زندگيش به هم مي ريزد. او که يک دختر امروزي با چهره اي زيبا و تيپي جذاب است، مي گويد: گاهي اوقات دچار سردرگمي مي شوم و قادر به تصميم گيري در مورد مسايل ساده زندگي نيستم، آن وقت است که مي فهمم تنها کسي که مي تواند مشکل مرا حل کند، شهلا ست.

شهلا ، خانم فالگيري است که فال قهوه و تاروت و شمع و چاي مي گيرد. کارش حرف ندارد. او به قدري شرايط روحي مرا درک مي کند که با نيم ساعت صحبت کردن با او روحيه ام از اين رو به آن رو مي شود. الناز که به ماشين آخرين مدلش تکيه داده در ادامه مي گويد: البته شهلا اصلا مشتري غريبه قبول نمي کند. اما اگر بخواهي من سفارش تو را مي کنم. اگر يکبار برايت فال بگيرد مشتري دايمش مي شوي. آن وقت است که مي فهمي هر چقدر پول به او بدهي باز هم کم است.

به گفته الناز چندي پيش دوخواستگار به صورت همزمان به او پيشنهاد ازدواج دادند و او که نمي توانست به تنهايي تصميم بگيرد، فورا سراغ شهلا آمده بود و شهلا هم سرنوشت او را ته فنجان قهوه ريخته بود و گفته بود که هيچ کدام از آنها ارزش فکر کردن ندارند. دو چشم داخل فنجانش به دنبال اوست که وقتي صاحب آن دوچشم به سراغ الناز بيايد، الناز خوشبخت ترين عروس شهر خواهد شد.

الناز که به گفته شهلا منتظر آمدن صاحب آن دو چشم بود، ته دلش کمي دل چرکين بود چرا که حس مي کرد يکي از آن خواستگارها موقعيت بسيار عالي داشت اما چه فايده چون او صاحب آن دوچشم نبود.
الناز تنها دختري نيست که سرنوشتش را در قهوه تلخ مي جويد، خانم هاي زيادي در اطراف ما وجود دارند که عليرغم تحصيلا ت دانشگاهي و موقعيت عالي زندگي دچار يک نوع اعتياد به فال و فالگيري شده اند. عدم ثبات در زندگي از اين شاخه به آن شاخه پريدن، سست شدن اعتقادات قلبي و ديني و کم طاقتي در مقابل مشکلا ت زندگي از جمله مسايلي است که دختراني مانند الناز را پاي حرف هاي فالگير مي کشاند و آنها را از واقعيت هاي زندگي دور مي کند.

فالگير يا روانشناس

آسيب شناسان اجتماعي معتقدند که فالگيرها افرادي هستند که بيشتر از آنکه به علم پيش گويي مسلط باشند به علم روانشناسي مسلطتند. چرا که آنها با دقت در عکس العمل ها و هيجانات مشتري هايشان و با توجه به سن و سال مشتري و نيازهاي متناسب با آن سن و سال مطالبي را براي مشتري عنوان مي کنند که خوشايند اوست و مشتريان ساده که به تصور تحول عظيم در زندگيشان به آنجا ميآيند و منتظرند که هنگام بيرون رفتن از آن خانه، تمام بار مشکلا تشان همانجا بماند و آنها سبک بال و آسوده خاطر و بدون هيچ مشکلي آنجا را ترک کنند.

زخم خوردگان فالگيري

اينجاست که گاهي هزينه هايي گزاف نيز جهت رفع مشکلشان مي پردازند چنانچه چندي پيش يک دخترجوان براي خريد قفلي که قرار بود بخت او را بگشايد، 2 ميليون تومان به فالگير کلا هبردار پرداخت. اما اين قفل نه تنها درهاي خوشبختي را به روي او نگشود بلکه باعث اختلا ف او با خانواده اش شد. اين دختر جوان با عصبانيت نزد پليس آگاهي استان تهران رفته بود تا از زن فالگيري که به بهانه بخت گشايي از او کلا هبرداري کرده بود شکايت کند.

او مي گفت: دوستانم مي گفتند او جادو مي کند و مي تواند گره هر کار بسته را بگشايد. همه از طلسم او تعريف مي کردند، من هم کم کم وسوسه شدم براي بخت گشايي به سراغش بروم، براي همين به دفتري که در آنجا فالگيري مي کرد رفتم و از او خواستم بخت بسته ام را بگشايد.

زن فالگير بعد از شنيدن حرف هايم شروع به خواندن کتابي کرد و سپس چند صفحه فلزي را روي آن نقوشي عجيب و غريب کشيده بود به من نشان داد او سپس با خواندن چند ورد که من اصلا معني آنها را نمي فهميدم به من گفت که مي تواند با دادن قفلي که گشودن آن بختم را مي گشايد مرا به خوشبختي برساند. اما من بايد براي اين کار پول زيادي به او بپردازم. من که شيفته حرکات و صحبت هاي اين زن شده بودم، پذيرفتم مبلغ درخواستي را که 2 ميليون تومان بود برايش فراهم کنم تا او در مقابل قفل بخت گشا را برايم تهيه کند. من پول را به فالگير کلا هبردار دادم و اوسرانجام يک قفل معمولي با کليد به من داد. روي قفل تعدادي عدد و رقم نوشته بود که مي گفت طلسم بختم را باطل مي کند.

زن فالگير با دادن اين قفل از من خواست دستوراتي را که روي يک کاغذ نوشته بود مو به مو انجام دهم تا درهاي خوشبختي به رويم گشوده شود. دختر جوان در ادامه گفت: اما گرفتن اين قفل نه تنها از مشکلا تم کم نکرد بلکه زندگيم را به هم ريخت. چرا که خانواده ام بعد از اين که متوجه شدند چه مبلغي براي اين قفل پرداخت کرده ام با عصبانيت مرا خرافه پرست ناميدند و مورد سرزنش قرار دادند، اما من مطمئن بودم که حرف هاي زن اثر خواهد کرد و خانواده ام از اين رفتاشان پشيمان خواهند شد.
مدتها گذشت و قفل زن فالگير هيچ تاثيري در زندگي من نگذاشت تا اين که يک روز به سراغش رفتم تا کليد تقلبي اش را به او بدهم و پولم را پس بگيرم اما با کمال تعجب ديدم که او خانه اش را عوض کرده و از آنجا رفته است.

اين داستان يک دختر جوان ناآگاه بود. اما بخوانيم سرگذشت زني را که در آرزوي فرزند به دامان فالگيرها و رمال ها پناه برده بود. منيژه که پس از سالها زندگي با همسرش از داشتن فرزند نااميد شده بود به پيشنهاد دوستانش نزد دعانويسي رفت که به گفته اطرافيان دستش شفا بود.
مرد دعانويس که باريش و موي بلند چهره اي معنوي براي خود ساخته بود براي درمان درد منيژه راه چاره اي پيش پايش مي گذارد و دعاي مخصوص فرزند دار شدن را براي او آماده مي کند اما به او مي گويد اين دعا زماني اثربخش خواهد بود که دور دست منيژه نوشته شود.

زن ساده به خيال آنکه پس از نوشته شدن آن دعا دامنش به وجود کودکي سبز خواهد شد، به ناچار مي پذيرد و مرد دعانويس که خود را محرم بيمارانش مي دانسته، شروع به نوشتن دعا روي دست منيژه مي کند، در همين لحظه شوهر او که از چند روز پيش متوجه رفتار مشکوک همسرش شده بود و با تعقيب و گريز محل رفت وآمد او را کنترل مي کرد، وارد ساختمان مرد دعانويس مي شود و به زور خود را به اتاق فالگير مي رساند و او را در حال دعانويسي روي دست همسرش مي بيند و آن لحظه، لحظه اي بود که شوهر منيژه او را براي هميشه ترک کرد و از پذيرفتن او در خانه خود، خودداري کرد.

حالا منيژه مانده بود با دعايي نصفه کاره و حسرت فرزندي که حالا ديگر به دنيا نخواهد آمد و همسري که ديگر همسرش را نخواهد پذيرفت.

حرف آخر

نمي دانم فالگيرها مي دانند که با حرف هايي که اکثر آنها بي اساس است، مي توانند چه زندگي هايي را از هم بپاشند و چه روياهايي را نقش برآب کنند؟

نمي دانم پول کثيف ارزش سياه کردن يک زندگي را دارد که عده اي با سودجويي خود از روح خسته و ساده هم نوعانشان سو»استفاده مي کنند و آنها را فرسنگ ها از واقعيت دور مي سازند بدين اميد که با دور شدن آنها از واقعيت، خودشان به پول نزديکتر شوند؟

گزارش از مرجان حاج حسنی- مردمسالاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"