کد خبر: ۱۱۷۴۱۹
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۹ - ۳۰ مرداد ۱۳۸۹
يك روزنامه‌نگار آمريكايي با بررسي فعاليت‌ها و تحقيقات يك مورخ لهستاني درباره هولوكاست، اخراج از دانشگاه محل تدريس، فروپاشي خانواده و مرگي دلخراش را مزد صهيونيست‌ها در ازاي نتايج تحقيقات اين مورخ معرفي كرد.

به گزارش فارس، "جي.پي بلينگر " (JP Bellinger) نويسنده آمريكايي با نوشتن مقاله‌اي در وبلاگ خود با بررسي زندگي و مرگ يك مورخ لهستاني منكر هولوكاست، قتل وي را به موساد نسبت داد و از حقيقت گفته‌هاي وي دفاع كرد.

وي مقاله خود را با يك پرسش آغاز كرد: "چه چيزي ارزش ذاتي والاتري دارد؟ حفظ نسخه غالب هولوكاست به هر قيمتي يا نجات زندگي يك فرد كه تنها جرمش شركت در يك تحقيق تاريخي براي كشف حقيقت بود؟ " و ادامه داد: روز 11 ژوئن 2010، جسدي به شدت متلاشي شده مابين صندلي‌هاي يك خودرو پارك شده در يك مركز فروش واقع در "كارولينكا " (Karolinka) در شهر "اوپول " (Opole) لهستان پيدا شد.

جسد به حدي متلاشي شده بود كه قابل شناسايي نبود و آزمايش‌هاي دي.ان.اي هم نتوانست كمكي به شناسايي جسد قرباني نمايد. با اين حال، اوراق و مدارك كشف شده در خودرو منجر به اين شد كه پليس، متوفي را "داريوز راتايزاك " (Dariusz Ratajczak)، استاد تاريخ دانشگاه اوپول شناسايي كند. وي در زمان مرگ 48 سال داشت.

اعضاي خانواده‌اش هم تاييد كردند كه متوفي، داريوز راتايزاك بوده است. پس از بازجويي‌هاي پليس، چند نفر شاهد عنوان كردند كه خودرو به تازگي در آن مكان پارك شده بود. در واقع، راتايزاك مدتي پيش از مرگش، تصميم به سفري تجاري به هلند گرفته بود و قرار بود در آن جا به عنوان مترجم كار كند.

وي ادامه داد: در واقع مشكلات راتايزاك با چاپ ‌كتابچه‌اش با عنوان "مباحث خطرناك " (Dangerous Topics) در ماه مارس سال 1999 آغاز شد. اين رساله توسط خود وي و تنها به تعداد 350 نسخه چاپ شده بود ولي به اين گفته قديمي قوت بخشيد كه "قلم از شمشير قدرتمندتر است ". مقاله راتايزاك جنجال انتقادآميزي در ميان نويسندگان معاصرش برانگيخت.

به دنبال انتشار كتاب، راتايزاك در كمال تعجب به دفاتر سردبيران نشريه "گزتا ويبوركا " (Gazeta Wyborcza) كه يك روزنامه برجسته لهستاني است، احضار شد. در آنجا به استهزاء به وي گفتند: ما تو را به خاطر اين كتاب و مبحث كوچكي كه درباره هولوكاست نوشتي، زير پا لگدمال مي‌كنيم.

سردبير اين نشريه حقيقتاً اين كار را كرد و گزتا ويبوركا در تلاش براي بدنام كردن راتايزاك، به ايجاد مزاحمت و ارعاب در زندگي و شغل اين مرد پرداخت و در اين راه، پا را فراتر از غيرقابل تصورترين انتظارات گذاشت. راتايزاك طبق قانون "تكذيب هولوكاست " لهستان كه توسط مجلس اين كشور تحت فشار لابي يهوديان تصويب شده بود، متهم شد. هر چند كه دادگاه سرانجام اتهامات وارد بر وي را مردود اعلام كرد، بدنامي‌ها، دروغ‌ها و برچسب‌هايي كه رسانه‌ها به وي نسبت دادند هيچ‌گاه وي را رها نكردند. سايرين هم كه تحت تاثير حملات رسانه‌ها عليه راتايزاك تحريك شده بودند، دست به دست يكديگر دادند تا او را از سمت تدريس دانشگاهي‌اش بركنار كنند.

* سوءظن شديد، عنصر مهم سياست صهيونيسم

اين مقاله‌نويس افزود: مدير موزه آشوويتز، وي را "نازي " خطاب مي‌كرد و "مايكل سوبلمن " (Michael Sobelman) سخنگوي سفارت رژيم صهيونيستي در لهستان، علناً تعجب خود را از اين مسئله ابراز كرد كه "چنين مردي در دانشگاه‌هاي لهستان كار مي‌كند ". "مركز سايمون ويزنتال " (Simon Wiesenthal Center) هم با پيوستن به گروه مخالفان با تدريس راتايزاك، وي را به ضديهود بودن متهم كرد كه پروفسور، خونسردانه، به اين اتهام چنين پاسخ داد: "امروزه، اتهام ضديهود بودن به سلاحي كاملا بي رحمانه تبديل شده است كه "بنگاه صهيونيسم " (Establishment) بي رحمانه از آن عليه افرادي استفاده مي‌كند كه مستقلانه فكر مي‌كنند و جالب اينجاست كه از آن حتي عليه يهودياني مانند "دكتر اسرائيل شاهاك " (Dr. Israel Shahak) هم بهره مي‌گيرند.

اگر شخصي، طبق حقيقت، از ماهيت تقريباً نژادپرست رژيم صهيونيستي چيزي بنويسد، ضديهود ناميده مي‌شود. اگر كسي به سايمون ويزنتال و اشتباهاتش در گذشته اشاره‌اي كند يا به خاطر گزتا ويبوركا، خشم آقاي "آدام ميشنيك " (Adam Michnik) را برانگيزد، ضديهود ناميده مي‌شود. اگر كسي چند كلمه حقيقت درباره "وايزل‌ها " (Wiesels)، "كوزينسكي‌ها " (Kosinskis) يا ساير دروغگوهاي استراليايي ضد لهستاني كه اصل و نصب يهودي دارند، بنويسد، ضديهود ناميده مي‌شود و اين مسئله همينطور ادامه دارد. اين سوءظن شديد بيمارگونه، در واقع، عنصري مهم از صحت سياسي صهيونيسم است. "

بلينگر ادامه داد: راتايزاك، مبهوت و حيران از اين درنده‌خويي و همينطور ادامه حملات و توهين‌ها عليه وي، عنوان كرد: "آنچه بيش از هر چيز ديگري مرا آزار مي‌دهد اين است كه من خود را در ميان جمع كثيري از مورخان مي‌بينم كه از فعاليت آنها ممانعت به عمل مي‌آيد. لطفاً به اين مسئله توجه كنيد: از 45 سال قبل تاكنون، تعداد يهوديان كشته شده در اردوگاه "آشوويتز-بيركناو " (Auschwitz-Birkenau) از شش ميليون نفر به يك ميليون نفر كاهش پيدا كرده است.

اين آمار، اطلاعات رسمي است. حقيقت اين است كه اگر آنها حتي يك نفر را كشته باشند، اين يك تراژدي است ولي چگونه است كه بعضي مورخان مي‌توانند به طور مشروع شمار كشته‌شدگان هولوكاست زير سوال ببرند ولي بقيه نمي‌توانند؟ چگونه است كه برخي مي‌توانند تعداد شش ميليون نفر را به كمتر از يك ميليون كاهش دهند و هيچ اتفاق بدي براي آنها نمي‌افتد؟ چگونه است كه برخي اجازه ندارند اين موضوع را مورد بررسي قرار دهند، هر چند كه اشتباه مي‌كنند ولي ساير مورخان اجازه چنين كاري را دارند؟ "

طبق اين مقاله، راتايزاك كه به اتهام تكذيب هولوكاست از سمت خود به عنوان مدرس دانشگاه اوپول بركنار شده بود، مجبور شد به عنوان يك كارگر سطح پايين به كار مشغول شود. پيش از بركناري، راتايزاك با يك بي احترامي ديگر نيز روبه‌رو شد و آن، دريافت اين دستور بود كه به خاطر زير سوال بردن هر جنبه‌اي از هولوكاست تحت درمان رواني قرار گيرد. يكي از همكارانش به وي نصيحت كرد كه تنها گزينه ممكن براي وي، ترك اوپول و تغيير هويتش است.

سيل توهين‌ها و تهمت‌ها آن‌قدر غير قابل تحمل شد كه همسرش از وي روي گرداند و زندگي مشتركش از هم پاشيد و اين استاد دانشگاه مشهور به دامن فقر و تنگدستي افتاد. هر جا كه وي درخواست كار مي‌داد، كارفرمايان آنجا تماس‌هاي تلفني از سوي روزنامه‌نگاران تندرو دريافت مي‌كردند كه به آنها اطلاع مي‌داد متقاضي، منكر هولوكاست است و استخدام وي، براي كار آنها مشكل‌ساز خواهد شد. اين تذكرات كافي بود تا كارفرمايان را متقاعد كند تقاضانامه او را داخل نزديك‌ترين سطل زباله بيندازند.

* آيا حفظ اعتبار دروغين هولوكاست ارزش ذاتي بيشتري نسبت به زندگي يك انسان دارد؟

اين وبلاگ‌نويس افزود: داريوز راتايزاك چند هفته پيش از مرگش، به شبحي از خود حقيقي‌اش تبديل شده بود؛ خانواده، دوستان و همكاران سابقش او را ترك كرده و از وي گريزان بودند. خبر ناراحت‌كننده مرگ راتايزاك، سازمان‌هاي ميهن‌پرست و سنت‌گراي لهستان را شوكه كرد و سخنگويان اين سازمان‌ها، بدگويان راتايزاك را به عنوان كساني كه خون مرد بي‌گناهي بر گردن آن‌هاست، مورد انتقاد شديد، قرار دادند. مرگ پروفسور راتايزاك براي آنها، يك دوراهي اخلاقي جدي درپي داشت: آيا زير سوال بردن هولوكاست، يا تكذيب آن، ارزش ذاتي بيشتري نسبت به زندگي يك انسان دارد؟

وي افزود: از نظر اخلاقي، كدام يك ارزش ذاتي والاتري دارد؟ حفظ نسخه غالب هولوكاست به هر قيمتي يا نجات زندگي يك فرد كه تنها جرمش شركت در يك تحقيق تاريخي براي كشف حقيقت بود؟ آزاردهنده اين است كه كساني هستند كه حاضرند به هر قيمتي هر نوع تحقيقات مستقلي را كه در مورد واقعه تاريخي صورت مي‌گيرد كه مورخان از آن با نام هولوكاست ياد مي‌كنند، خاموش سازند و اين حقيقتي است كه كساني آن را به تصوير مي‌كشند كه از آزار و اذيت عمدي و بدخواهانه مردي حمايت كردند كه از حق خدادادي خود براي آزادي تفكر بهره جسته بود. بدگويان راتايزاك كه از خبر مرگ وي رنجيده نشدند، حتي از فوت وي خرسند هم شدند كه نفرت بي‌حد‌شان از اين مرد، به هيچ‌وجه رام‌شدني نبود. يكي از منتقدان وي از روي استهزاء عنوان كرد كه "وي نتوانست بدون همسرش زندگي كند و كاري بهتر از پيشخدمتي رستوران و باربر شبانه پيدا كند.

او دروغ مي‌گفت و مشكلات رواني داشت. وي هم زندگي‌اش بينوايانه بود و هم مرگش ". اين حقيقت دارد كه بداقبالي‌هاي شخصي و مشكلات رواني براي همه مرگي بينوايانه در پي خواهد داشت!

وي ادامه داد: علاوه بر اين، نكته اصلي اين ماجرا عامدانه ناديده گرفته شد، اين مرد زماني با حقوق و مزاياي عالي مشغول به كار و به شدت مورد احترام بود و "مشكلات رواني‌اش " تا زماني كه تهمت‌زنان و بدگويان نيش خود را به بدنش فرو نبرده بودند، وجود خارجي نداشت.

اين تهمت‌ها و بدگويي‌ها، وي را از درجه انساني خلع و محكوم كرد، در حالي كه بدخواهانش خرسند و راضي شدند. بهتر است خوانندگان اين مقاله نگاهي اجمالي به نگرش‌هاي عميق و در عين حال نابغانه پروفسور راتايزاك بيندازند كه مي‌توان نمونه آن را در مصاحبه‌اي ديد كه وي طي آن، ارزيابي خود را از "مورخان از نظر سياسي محق بنگاه صهيونيسم " بدين صورت ارائه داد: اينها همان كساني هستند كه عامدانه تاريخ را به ابزاري براي منافع سياسي كنوني نخبگان حاكم كه هم از نظر اخلاقي و هم عقلاني در سطح پائيني هستند، تبديل كرده‌اند.

سرانجام آنكه، اينها همان كساني هستند كه تصميم مي‌گيرند كدام حقيقت يا چهره تاريخي را ماندگار كنند و در مورد كدام يك، تا پايان عمر سكوت اختيار كنند. البته آنها اين كار را از جنبه سودمندي سياسي كنوني انجام مي‌دهند. در نيمه راه همه حقيقت‌ها، تبليغات كمين كرده است. اين، جنون نيست، بلكه روشي است كه منجر به نابودي هوشياري تاريخي، به جدايي از ميراث تاريخي حقيقي لهستان، مي‌شود كه ملت بدون آن نمي‌تواند، زنده بماند. هر چه باشد، يك ملت از نسل‌هاي گذشته، حال و آينده شكل مي‌گيرد.

اگر ما اولين عنصر اين سه‌گانه را جدا كنيم، كل اين هويت بدون معني آغاز مي‌شود و در اين‌جاست كه "خلاقيت " تصحيح‌گران سياسي تاريخ، بر همه چيز مقدم و پيشتاز مي‌گردد. اگر حقايق تاريخي وجود دارد كه مورد بررسي قرار نگرفته، من آنها را بررسي مي‌كنم، چه كسي خوشش بيايد و چه نيايد. اگر مشكلي وجود دارد كه نيازمند گزارش يا تفسير است، من درمورد آن گزارش مي‌دهم و آن را تفسير مي‌كنم؛ صرف‌نظر از آنچه كه آنها مرا بدان متهم مي‌كنند، براي مثال به زير پا گذاشتن قانون. به همين دليل من هدف آساني براي حملات منتقدين هستم. كساني هم كه به سانسورها اهميتي نمي‌دهند همين‌طور هستند (كساني كه قبلاً كمونيست بودند و حالا از نظر سياسي محق هستند). خدا را شكر كه من از آن مورخ‌هايي نيستم كه ضمني و تلويحي بنويسم. يك مورخ، يك نقش مهم و اساسي دارد كه بايد ايفا كند و آن هم دستيابي به حقيقت است. در واقع، حقيقت تنها دوست يك مورخ است. مورخ بايد بداند كه حقيقت، رنگ و لعاب ندارد؛ حقيقت هميشه واضح است و يكتا.

* خودكشي، بهانه‌اي براي مرگ پروفسور

بلينگر با بيان اينكه علت مرگ راتايزاك، خودكشي اعلام شد، نوشت: با اين حال، افراد ظنين، كه احتمالاً دستگيري اخير يكي از آدمكش‌هاي موساد در لهستان را مدنظر قرار مي‌دهند، اين سوال را مطرح مي‌كنند كه چگونه جسدي كه در مرحله پيشرفته متلاشي شدن بوده، خودرو خود را به يك پاركينگ عمومي منتقل و در آنجا پارك كرده است؟

پروفسور راتايزاك در مقدمه رساله پيش‌آگاه خود، مباحث خطرناك، چنين اظهارنظر كرده است: "نوشتن درباره روابط لهستاني‌ها و يهوديان كار خطرناكي است به ويژه براي لهستاني‌ها كه معتقدند اين روابط بايد بر پايه حقيقت برقرار شوند. بنابراين ساده است كه نويسنده در معرض اتهام ملي‌گرايي، بيگانه‌هراسي و ضديهودي قرار گيرد. پيامدهاي اين مسئله هم اغلب حزن‌انگيز است، تحريم اجتماعي (هر كسي دوستاني دارد كه مستحق آنهاست) و ورود نامش در فهرست سياه نژادي و انتشاراتي. در پايان هم، مرگ شغلي ". متاسفانه، همانطور كه خود پروفسور هم پيش‌بيني كرده بود، مرگ شغلي وي به نابودي جسماني‌اش هم انجاميد.

وي در پايان نوشت: پيش از سرپيچي نابخشودني‌اش، پروفسور راتايزاك به عنوان يكي از برجسته‌ترين مورخان لهستان شناخته مي‌شد و بسيار مورد احترام دانشجويان بود. وي همسر و دو فرزند يتيم از خود به جاي گذاشت. مراسم تشيع جنازه وي به طور پنهاني و بدون اطلاع عموم برگزار شد. گفته مي‌شود نتايج كالبدشكافي وي كه به دستور دادگاه انجام شده، به زودي اعلام مي‌شود. بر روي سنگ مزار وي چه مي‌توان نوشت؟ داريوز راتايزاك را بايد به عنوان قرباني سرنوشتي ظالمانه و بي رحمانه به دست افرادي ظالم و بي رحم به خاطر سپرد كه از كتاب وي، مباحث خطرناك، براي زدن ميخ بر تابوت مرگش استفاده كردند. در روزي كه داريوز راتايزاك از دنيا رفت، آزادي بيان در لهستان هم با وي مرد.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"