x
کد خبر: ۱۱۷۵۴۴
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۴ - ۳۱ مرداد ۱۳۸۹
ایران: گاهي فاصله زندان و آزادي به اندازه يك بند انگشت است. اين موضوع روز دهم فروردين سال 85 زماني براي محمدرضا - 31 ساله - ملموس شد كه خودرويش در هواي باراني از مسير اصلي منحرف شد و به يك عابر برخورد كرد.او روزي ماهرترين خياط يك كارگاه در بازار تهران بود و سرپرستي خانواده پنج نفري‌شان را هم بر عهده داشت، ولي پس از تصادف شوم روز باراني، بدبختي گريبان او و خانواده‌اش را گرفت و محمدرضا با حكم دادگاه مجتمع قضايي شهيد محلاتي به دليل ناتواني در پرداخت ديه 24 ميليون و 400 هزار توماني، راهي زندان شد.

محمدرضا ديروز در تماس تلفني با «ایران» گفت: باور كنيد وقتي خبر طرح آزادي زندانيان بدهكار را در روزنامه ايران ديدم، نور اميدي درونم حس كردم، چرا كه پدر و مادر و خواهر و برادران تنگدستم پس از زنداني شدن من، گرفتار فقر و بيچارگي شده و بسختي زندگي را پشت‌سر مي‌گذرانند.من در خانواده‌اي با هزاران مشكلات اقتصادي بزرگ شده‌ام و وقتي ديپلم گرفتم، براي كمك به خانواده‌ام در يك كارگاه خياطي به عنوان كارگر ساده مشغول كار شدم. پس از مدتي با حمايت‌هاي صاحبكارم خياطي را ياد گرفتم و مدتي بعد به عنوان يك خياط ماهر موقعيت خوبي به‌دست آورده و همه از كارم راضي بودند، در نتيجه حقوقم بشدت افزايش يافت و توانستم به عنوان سرپرست خانواده هزينه زندگي خانواده‌ام را تأمين كنم.

يك روز مادرم از من خواست ازدواج كنم و زندگي مستقلي تشكيل بدهم. حتي او دختر يكي از آشنايان را برايم نشان كرده بود. من هم براي داشتن يك زندگي خوب شبانه‌روز كار مي‌كردم.سرانجام عصر خواستگاري خودروي يكي از دوستانم را قرض گرفتم تا با آن به خواستگاري برويم. در حالي كه از خوشحالي سر از پا نمي‌شناختم ناگهان هنگام رفتن به خانه در خيابان پيروزي با يك مرد ميانسال تصادف كردم و متأسفانه او بشدت مصدوم شد.

به دليل اينكه خودروي دوستم بيمه نداشت و پولي هم براي پرداخت ديه نداشتم، زنداني شدم.بعد از آن حادثه شوم، دختر مورد علاقه‌ام برايم پيغام فرستاد كه ديگر حاضر نيست با من ازدواج كند. آيا هموطنان مهربان در اين روزهاي پربركت ماه مبارك رمضان به ياري من و امثال من نمي‌آيند؟!
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"