جام جم آنلاين نوشت:
اول: در يكي از محلههاي مركزي شهر پاريس، ديواري وسيع جا خوش كرده است كه سراميكهايي لاجوردي تنش را پوشاندهاند و روي آن با 300 زبان زنده دنيا بيش از هزار بار به رنگي سپيد نوشته شده است: «دوستت دارم».
سهم ما ايرانيها هم، دو تا از آن دوستت دارمهاست كه يكي از آنها بالاي ديوار قرار گرفته است و ديگري تقريبا در مركزش. دوستت دارمهاي ايراني جاي خوبي قرار گرفتهاند و چشم هر گردشگري دستكم يك بار آنها را ميبيند، شايد به اين دليل كه خط ايراني زيباست، شايد هم به اين خاطر كه ما ايرانيها به عاشقي معروفيم.
ما عشق را نسل به نسل در روح يادگاريهايمان دميدهايم، عشق اگر نبود، هنرهايمان ماندگار نميشد، ادبياتمان شكل نميگرفت و بناهاي تاريخيمان استوار نميماند، عشق اگر نبود دريا دريا گلزار شهدا و مفقودالاثر و جانباز نداشتيم و شايد اصلا ايراني هم وجود نداشت چه، عشق، به همه آنها كه به آن باور دارند، طعم جاودانگي ميچشاند.
آن كه اين ديوار را بنا كرده، حتما ميدانسته است كه بازديدكنندگانش، «دوستت دارم» را به همه زبانهاي دنيا نميدانند، اما مطمئن بوده است كه جادويي در اين چند كلمه نهفته است كه حتي بدون فهميده شدن معنايش، چشمها را مينوازد.
دوم: مثل خيلي از اهالي پايتخت، كلاف سردرگم ترافيك و گراني كرايه تاكسيها، توفيقي اجباري نصيبم كرده است كه خيلي از روزهاي هفته را، از محل كار تا خانه دو سه ساعتي پيادهروي كنم و هر روز، خواسته يا ناخواسته، چشمهايم بارها و بارها، روي آدمها و بيشتر از آنها، خانهها بگردد.
شهر من، به جز چند محله قديمي كه هنوز بافت تاريخيشان را حفظ كردهاند، رويش هندسي نامنظمي از آهن و سنگ و آجر و شيشه است كه به هم پيچيدهاند، در هم گره خوردهاند، قد كشيدهاند و در دودي غليظ آرام گرفتهاند تا شهري را بسازند كه اجزايش و بخصوص خانههايش هيچ همخواني با هم ندارند و تقليد كوركورانه معماريشان از معماري غربي، جاي خالي معماري سنتي و زشتي و آلودگي ديوارهايش، چشمها را خسته ميكند.
سوم: غرضم از نوشتن ماجراي ديوار دوستت دارم اين نيست كه بگويم ما ايرانيها هم به ديواري مانند آن نياز داريم، هر چند كه اگر آن را داشتيم، دلمان خوشتر بود، اما حرفم اين است كه شهر ما، به پايتخت ايرانيهاي عاشق نميماند، اينجا شهري است كه ديوارهايش «دوستت دارم» را فرياد نميزنند، شهري كه «دوستت دارم» را كم دارد.