|
سفر به "اورامان". عجب لفظ غريبي دارد. گويي در خود اين واژه عمقي نهفته است."اورامان" به معناي برافراشته و بلند. با خودم گفتم چيزي در اين سفر هست. بايد رفت و ديد.
سفري بود به غرب. به غرب ايران. در نماد گراييها، سفر به غرب سفري است به آينده.
سفري بود براي ديدار از تاريخ و طبيعت. سفري از تهران به سمت همدان و كرمانشاه و كردستان.
از تهران مستقيم به همدان رفتيم. ديدار از جذابيتهاي شهر همدان به تنهايي فرصتي چندين روزه ميخواهد. ما در سفرمان همدان را نديديم. اما از تاريخ شگرف اين سرزمين بد نيست كمي بدانيم.
همدان همان سرزميني است كه آشوريها به آن حمله كردند. بعدها مادها در آن مستقر شدند و ريشه آشوريها را براي هميشه زدند. هخامنشيها آبادش كردند. اسكندر ويرانش كرد. در زمان پارتها، پايگاه مقاومت در برابر ساسانيان بود. ساسانيها در آن سكه زدند. اعراب آن را فتح كردند. علويان در آن حكومت كردند. مغولان يكسره با خاك يكسانش كردند. صفويه دوباره آبادش كردند. عثمانيها تصرفش كردند. آغامحمد خان كمر به قتل مردمش بست. روسها و انگليسيها اشغالش كردند و...
با تمام اين زخمها اين شهر هنوز نفس ميكشد و در قلب ايران ميتپد.
كنگاور همان شهري است كه در عجايب المخلوقات محمد طوسي به سال 556 هجري آمده: «شهري است بدين حدود كه آن را كنگور گويند. بناهاي عجيب از سنگها بر سر همديگر نهاده. وزن هر سنگي در صفت نيايد. آفريدگار داند كي آن را چون ساخته و به چه قوت راست كردهاند.»
معماري معبد آناهيتاي كنگاور براي ساليان
ايشتار بابلي و عيلامي، ناناي سومري، سرس وتي هندي، آرتميس يوناني، داياناي رومي، آي خانم افغاني، ننه خاتون سغدي، اشي در مكتب زرواني لرستان و آناهيتاي ايراني با اختلاف جزيي، تقريباً همگي يك كاراكتر دارند.
«اردوي سور آناهيتا» نام كامل ايزد بانوي آبهاي روان ايران باستان است كه معبدي براي ستايش از او در كنگاور ساخته بودند و كمي آن طرفتر در تاق بستان كرمانشاه نقشش را بر روي ديوار حك كردهاند.
بعد از اينكه آناهيتا را بدرود گفتيم و تصميم گرفتيم كه نباشد روزي كه اين ايزدبانو را با گل كردن آب بيازاريم به سمت مكاني رانديم كه هنوز يكسال نيست كه در فهرست آثار ميراث جهاني به عنوان هشتمين اثر ايراني، به ثبت رسيده است.
كوه در ذات خودش مقدس است. چه از آن زمان كه قله كوه نجات بخش آدميان شد و چه در آن زمان كه خدا با پيامبرانش در آن حرف زد و بيستون نيز مقدس است. از ديرباز مقدس است.
ميگويند نام قديمش، بغستان بوده به معناي جايگاه خدايان. "بغ" همچنان كه در "بغدخت" به "بي" و واژه "بغدخت" به "بيدخت" تبديل شده ، در واژه بغستان هم روال پيشين در پيش گرفته و ما امروز به آن جايگاه خدايان ديروز، ميگوييم: بيستون.
بيستون كوهي است كه فرهاد در آن نقش عاشقياش را كند(بنا به فرهنگ مردم محلي).همان جايي است كه داريوش،شاهانشاه هخامنشي براي دوست و دشمن نگاشت كه با "بردياي دروغين" چه كرد.و همان جايي است كه هركول سالهاست كه در آن لميده و گويي به كرمانشاه مينگرد.
ما در اينجا مشهورترين كتيبه ميخي جهان را داريم. ما در اينجا طولانيترين كتيبه فارسي باستان را ميبينيم. اينجا همان جايي است كه مهمترين سند تاريخي زمان داريوش هخامنشي تقريبا بدون هيچ تحريفي به ما رسيده است.
بيستون ميگيردت. آنجا ميگيردت، چه بخواهي چه نخواهي.
از بيستون به كرمانشاه راهي نيست.در داخل شهر ديدار از تكيه معاونالملك (موزه مردم شناسي) را از دست ندهيد. عكاسان بسياري را ميشناسم كه به عشق اينكه نور آفتاب را در ارسيهاي اين مكان در قاب دوربين حبس كنند،به انتظار مينشينند.
گويي شاهان ساساني، در سر راه مردمان آن روزگاران، تاييد پادشاهياشان توسط اهورامزدا را به رخ ميكشند.
اهورامزدا و مهر و آناهيتا،هر سه اين ايزدان و ايزدبانوان، در اين مكان جمعند.گويي اين كوه مكاني است براي شور و مشورت آنها.
توصيه ميكنم براي ديدار از همه چراغهاي روشن شهر كرمانشاه ،شامتان را در پارك كوهستان ميل كنيد.
كرمانشاه را با همه نوستالژياي كه برايت دارد پشت سر ميگذاري و ميروي.ميروي به سمت سنندج.
"سنهدژ" هم اسم يك قلعه تاريخي است و هم نام قديمي سنندج.سنهدژ به معناي دژ سنگي.
اين شهر هم يك مكان تفريحي همچون پارك كوهستان كرمانشاه دارد به نام پارك آبيدر.جاي خوبي است براي ديداري پانورامايي از شهر.
خانه كرد(عمارت آصف) به تو ميگويد هر آنچه كه از مردم كرد ميخواهي بداني. در كنارش مسجد جامع قديم سنندج كه به نام مسجد دارالاحسان معروف است را فراموش نكنيد.
راه ما به مريوان و درياچه زريوار از نگل ميگذرد. روستايي كه به خاطر قرآن قديمي درون مسجدش معروف است.قرآني كه تا به حال سه مرتبه دزديده شده و باز به موطن اصلي خود برگشته.
راهمان را به سمت شهر مرزي مريوان ادامه ميدهيم.
در مريوان، زريوار ناگهان در برابر چشمان مسافر گسترده ميشود. تالابي كه در افسانه مردم محل جايي براي خودش دارد.مردم در آن قايقسواري ميكنند و ماهيگيران ماهي(ماسي به زبان محلي) ميگيرند. نيلوفرهاي آبي كه در سطح آب تالاب پهن شدهاند، تو را به ياد نقش اين گل در تخت جمشيد و طاق بستان مياندازند. همان گلي كه در شرق باستان همان نقشي را داشت كه گل رز در غرب امروز.
اينجا مردم به زبان كردي حرف ميزنند و لباس كردي ميپوشند.چند كيلومتر آنطرفتر، عراق است.
از اول هم به عشق اورامان سفر كرديم و اكنون ديدار اين ديار نزديك است.
كوه و دره و غار و جنگل و چشمه را كه با هم جمع كني، ميشود اورامانات.
راه كوهستاني و صعب العبورش، اين سرزمين و مردمش را بكر نگه داشته. هنوز وقتي با مردم محلي حرف ميزني،رد واژههاي ساساني را مييابي.
بيشتر لهجه اين مردمان به زبان اورامي است و بقيه هم به لهجه جافي سخن ميگويند.
"گوراني" نام ترانههاي اوراماني است. به ترانههاي شاد "چپي" ميگويند و به ترانههاي غمگين " هوره".
روستاي "اورامان تخت" گل سرسبد اورامانات است. معماري اين خانهها با آن پنجرههاي سبز و آبي شيفتهات ميكند. در اين روستا،پيري آرميده است به نام پير شاليار كه هرساله عروسي ميكند.نيمههاي بهمن بايد به اين روستا آمد تا از خوان اين عروسي بهرهاي برد.
طبيعت اورامان خشن است. كردها ياد گرفتهاند چگونه با آن دست و پنجه نرم كنند و در عين حال با آن زندگي كنند. آنها تهمتن شدهاند و اين را مديون طبيعت هستند. پس دوستش دارند.
خانههاي اين مردمان پشت به كوه دارد و رو به جنگل. آنها پشتشان به كوه گرم است و چشمشان به سبزي عادت دارد.
براي درك اورامان بايد از روانسر و پاوه گذشت. بايد در غار قوري قلعه قدم زد. بايد گيوه هورامي به پا ، كوههايش را فتح كرد. بايد از چشمهها نوشيد و نهايتا بايد گل "حسن و حسين" را نظاره كرد.