کد خبر: ۱۷۴۳۴۱
تاریخ انتشار: ۲۰:۵۹ - ۰۱ فروردين ۱۳۹۱

به گزارش جهان، صادقي مثل ترانه‌هايش ساده و صميمي است، با اين‌كه چند سالي است در تهران زندگي مي‌كند، خلق و خوي جنوبي‌اش را حفظ كرده است. او از خاطرات كودكي و نوجواني‌اش مي‌گويد و از اين كه شب‌ها به پشت‌بام كه مي‌رفته و به قول دوست كودكي‌هايش زير سقف آسماني مي‌نشسته كه گويي يك هتل چند ميليارد ستاره است.

او از هر دري با ما حرف مي‌زند، از عادت‌هاي ما ايرانيان گرفته تا خلق و خوهايي كه هر چند خوب هم نباشد، دوستشان داريم و بدون آنها ايراني نخواهيم بود! البته اينها را به شوخي مي‌گويد و همه مي‌خنديم. از رنگ مشكي و اين‌كه چگونه برايش به رنگ عشق بدل شده است، از لطافت و سادگي ترانه‌هايش و رشته تحصيلي‌اش ادبيات فارسي كه شايد رواني ترانه‌هايش از آن تاثيراتي گرفته باشد. گفت وگوی جام جم با رضا صادقی را در ادامه می خوانید:

اغلب مردم، شما را عنوان خواننده «مشكي رنگ عشقه» مي‌شناسند. بگذاريد با اين سوال شروع كنيم كه چرا مشكي رنگ عشق است؟

چند دليل مختلف دارد. اول اين‌كه من يك ايراني معتقد هستم و هميشه به اعتقادات ديني‌ام به عنوان يك مسلمان پايبندم و مسجد را دوست دارم. زمان كودكي هميشه همراه با پدرم به مسجد مي‌رفتم. البته اين را هم بگويم كه مسجد براي ما جنوبي‌ها تنها محل نماز خواندن نيست. زياد به مسجد مي‌رويم و محل غم و شادي‌مان است. يكبار ماه محرم از پدرم پرسيدم كه چرا همه اين يكي دو ماه را لباس مشكي مي‌پوشد، پدرم كمي مكث كرد و گفت: «به عشق امام حسين (ع)» و اين‌گونه بود كه از كودكي مشكي برايم شد رنگ عشق.

اما هميشه اين جمله را هم تكرار مي‌كنيم كه «بالاتر از سياهي رنگي نيست.»

شايد منظور از اين جمله چيز ديگري بوده و ما در گذر زمان آن را اشتباه تعبيركرده‌ايم. شايد منظور اين بوده كه سياهي از همه رنگ‌ها زيباتر است، همان طور كه تمام زيبايي ماه در اين است كه شب‌ها طلوع مي‌كند، اگر در روشني روز به آسمان بيايد، رنگ و جلايي نخواهد داشت.

وقتي شما اين آهنگ را خوانديد، مردم هيچ كدام از اين حرف‌هاي شما را نشنيده بودند، اما با آغوش، آن را پذيرفتند.

هميشه از اين موضوع ناراحت بودم كه ما از طريق تصويري كه ديگران به ما مي‌دهند، به دنيا نگاه مي‌كنيم. ما نبايد خودمان را در چارچوب و كليشه‌هاي مرسوم گرفتار كنيم. بهتر است درباره هر چيزي خودمان هم فكري داشته باشيم و با چشمان ديگران، دنيا را نگاه نكنيم. هميشه به دنبال پيدا كردن اين نگاه متفاوت بودم و به آن فكر مي‌كردم. رنگ مشكي برايم وسيله‌اي بود تا بگويم مي‌توان ديگرگونه انديشيد و نگاه كرد.

در واقع اين رنگ را انتخاب كردم تا به ديگران بگويم بايد ياد بگيريم خوبي‌هاي هر چيز را عاري از قضاوت‌هاي ديگران بررسي كنيم و بسنجيم. اين رنگ براي من مصداقي از يك تفكر نيست، بلكه ابزاري است كه به همه بگويم مشكي رنگ آه و ناله نيست. بايد فرهنگمان را اصلاح و دنيا را با نگاه ديگر ارزيابي كنيم.

بيشتر كارهايتان هم به دنبال ادامه اين روند اصلاح فرهنگي بوده‌ايد يا خير؟

بله. اغلب سعي دارم در ترانه‌ام حرف يا نگاهي تازه‌اي بيان كنم كه خوشبختانه در اين راه موفق بودم و كارهايم با استقبال خوبي از سوي مردم مواجه شد، آهنگ «وايسا دنيا» نمونه‌اي بود از مسائل ملموس اطراف ما و خستگي‌هايي كه به آن دچاريم. وقتي خواندم «همه حرف خوب مي‌زنن اما كي خوبه اين وسط» مردم با يكي از دغدغه‌هاي زندگي روزمره شان مواجه شدند و با آن همراه شدند.

بعد هم آهنگ «در آغوش خدا» را خواندم. در فرهنگ ما در آغوش خدا بودن تصوير مرگ را در ذهن همه تداعي مي‌كند، اما خواستم به همه بگويم در آغوش خدا بودن مي‌تواند معاني ديگري هم داشته باشد، خواستم بگويم در آغوش خدا بودن يك نوع زندگي متعالي است نه مرگ.

بسياري از فعالان موسيقي پاپ، خط سير مشخصي در كارهاي خود ندارند و در مسير مشخص و هدفمندي حركت نمي‌كنند. به نظر شما اين موضوع به موسيقي آسيب نمي‌زند؟

موسيقي پاپ دچار سرگرداني خاصي است؛ چرا كه از ابتدا نادرست تعريف شده است و تنها در حد گيشه به آن نگاه مي‌شود تا جايي كه برخي فراموش كرده‌اند خواننده پاپ بايد هنرمندانه عمل كند، نه اين‌كه تنها به دنبال فروش بيشتر باشد.خواننده‌هاي قديمي‌تر اين عرصه به مراتب ماندگارتر از خوانندگان جوان هستند، چون آنها مي‌دانستند كه مهم خواندن نيست، بلكه ماندن است. نتيجه‌اش هم كارهاي ماندگار كساني مانند مرحوم فرهاد است كه هنوز هم آهنگ‌هايش برايمان شيرين و ماندگار است. وقتي برايمان از «والا پيام دار محمد (ص)» مي‌گويد با او همراه مي‌شويم يا براي همه ما «بوي عيدي، بوي كاغذ رنگي» سرشار از خاطراتي زيبا و فراموش نشدني است.

اما در شرايط امروز مي‌بينيم كه آهنگ‌هاي سخيف زياد شده‌اند و كمتر شاهد خلق شاهكار در عرصه موسيقي پاپ هستيم. اغلب خواننده‌ها مي‌خواهند حس كنند كه هنوز هم مي‌خوانند! در نتيجه رسيده‌ايم به آهنگ‌هايي مثل «دل رو بلوتوث كن نرو!»

فكر مي‌كنم موسيقي پاپ در جامعه ما نياز به يك باز تعريف اساسي دارد، بهتر است ابتدا مشخص كنيم براي چه كساني مي‌خوانيم، براي اسپيكرهاي بزرگ ضبط‌ها يا براي مردم.

بسياري از ترانه‌هاي شما تصويري است و شايد به همين علت مردم با آثار شما ارتباط خوبي برقرار مي‌كنند. نظر شما درباره اين موضوع چيست؟

جهان امروز، جهان تصوير است. قتل و كشتار، خوشايند و ناخوشايند و حتي چيپس و پفك هم براي موفقيت سراغ تصوير مي‌روند. ضمن اين‌كه من در رشته ادبيات فارسي تحصيل كرده‌ام و ذهنم خواه‌ناخواه كاركردهاي تصوير را مي‌شناسد. از طرف ديگر، معتقدم اگر قرار باشد به گونه‌اي صحبت كنيم كه مخاطب بعد از شنيدن آن نياز داشته باشد لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين را باز كند تا معني آن را بفهمد، عقب‌نشيني كرده‌ايم. سيدعلي صالحي مي‌گويد: «رازي است در سادگي كه همگان نمي‌دانند» فكر مي‌كنم اين راز را كشف كرده‌ام و به اهميت اين سادگي پي برده‌ام، بنابراين دوست دارم از چيزهايي حرف بزنم كه براي جامعه‌ام قابل درك باشد و تصوير ساده‌اي داشته باشد.

به دنبال تغيير سبك هستيد يا خير؟

هر كس در جايگاه خود روشي دارد و به آن پايبند است، من هم روش كاري‌ام را دوست دارم. به جرات مي‌گويم اولين كسي بودم كه در ايران ترانه با ترجيع بند خواندم. ساده‌ترين نوع ترانه را با «تو با مني» خواندم، به ياد دارم اولين بار كه كارهايم را به وزارت ارشاد بردم، گفتند ترانه‌هايت سخيف است! نمي‌دانم چه اتفاقي افتاده كه حالا ترانه‌هايي مي‌شنويم كه واقعا ضعيف هستند، يا تعريف سخيف تغيير كرده يا اين‌كه فقط مي‌خواستند در ابتداي كارم، مرا ناراحت كنند.

با اين حال تغيير در شيوه اجرا هميشه مد نظرم بوده است، اما اگر زماني بخواهم اين كار را انجام دهم، اين تغييرات را در قالب چند آهنگ در كنسرت‌هايم اجرا مي‌كنم. اگر مردم آنها را پذيرفتند در قالب آلبوم ارائه‌شان مي‌كنم و اگر هم نه، به روش قبلي بازمي‌گردم.

وقتي يك خواننده سبك خود را تغيير مي‌دهد و آنها را در قالب آلبوم به بازار موسيقي مي‌فرستد، به اين معني است كه آن را به مخاطبان خود تحميل كرده است. من مردم را دوست دارم و هيچ وقت چيزي را به آنها تحميل نخواهم كرد. آنها هم از كارهاي من خاطره دارند و بخشي از زندگي‌شان را به آن اختصاص داده‌اند. همين كه افراد زيادي طي روز دقايقي را به شنيدن كارهاي من اختصاص مي‌دهند، برايم ارزشمند است و اين موضوع برايم در حد جايزه اسكار ارزشمند است.

به دنبال برگزاري كنسرت‌هاي مشترك با ديگر خوانندگان هستيد؟

كنسرت مشترك را هم خيلي دوست دارم، اما بايد به گونه‌اي باشد كه براي مخاطب جذابيت داشته باشد. اين‌كه من و يك خواننده ديگر كنسرت بگذاريم و هر كدام آهنگ‌هاي ديگري را بخوانيم، براي مردم لذتي نخواهد داشت. كنسرت مشترك بايد به گونه‌اي باشد كه رضايت مخاطب را بيش از زماني جلب كند كه تنها در كنسرت يك خواننده حضور پيدا مي‌كند.

در شرايطي كه رفته‌رفته سفر با هواپيما براي مردم آرزو مي‌شود، نمي‌توان از آنها انتظار داشت 80 هزار تومان براي يك كنسرت بدهند، مگر اين‌كه مطمئن باشند در آن با فضاي جديد و لذت‌بخش مواجه خواهند شد.

يك نكته ديگر هم بگويم درباره تهيه‌كنندگان جيب‌گشاد برگزاركنندگان كنسرت‌ها! اين‌كه مردم نبايد تصور كنند تصميم‌گيري درباره قيمت بليت‌ها و سود حاصل از فروش آنها به جيب خواننده مي‌رود. اين موضوع مربوط به تهيه‌كنندگان است كه البته آنها هم هزينه‌هاي سنگيني براي گرفتن سالن و... مي‌پردازند، البته اين نكته را هم نبايد فراموش كرد، وقتي دلال‌هايي داريم كه به محض بالا رفتن قيمت دلار، تخم‌مرغ را هم گران‌تر مي‌كنند، چه‌انتظاري مي‌توان از بقيه چيزها داشت.

دوست داريد با چه كساني كنسرت مشترك داشته باشيد؟

احسان خواجه اميري، بابك جهانبخش، نيكپور و ...

كنسرت‌هاي استاني چطور؟

برگزاري كنسرت‌هاي استاني به جرات و جسارت مديران استاني بستگي دارد. همه مردم ايران به اين سطح از فرهنگ و آگاهي رسيده‌اند كه تفاوت خواننده و رقصنده را بدانند. خوشبختانه هميشه مردم استقبال خوبي از حضورم داشته‌اند، اما متاسفانه در اغلب استان‌ها با برگزاري كنسرت‌ها كمتر موافقت مي‌شود.

من جاهايي كنسرت داشتم كه همه مي‌گفتند امكان ندارد بتواني اجراي موفقي داشته باشي، اتفاقا در همان استان‌ها اجراهاي خوب و موفقي داشتيم. اجراهايي كه اگر همت مسوولان استاني نبود، به سرانجام نمي‌رسيد. من اولين كسي بودم كه در شهر زاهدان كنسرت داشتم يا به شهرستان‌هاي آباده و نيشابور هم رفتم و اجراهاي خوبي داشتم. مسوولان استان اصفهان هم كه همكاري بسيار خوبي براي برگزاري كنسرت‌ها دارند و همين جا از آنها تشكر مي‌كنم.

بارها گفته‌ام مخاطب وظيفه ندارد از يك شهر ديگر به تهران بيايد و در كنسرت من شركت كند، بايد شرايطي فراهم شود كه من به شهرهاي مختلف بروم و براي مخاطبانم اجرا داشته باشم.

از بازي در فيلم «بي خداحافظي» راضي بوديد؟

اين فيلم قرار نبود در جشنواره فيلم فجر حضور داشته باشد، يك فيلم كاملا تجاري بود، وقتي شنيدم به بخش مسابقه جشنواره راه پيدا كرده دلم براي جشنواره سوخت! جشنواره‌ها بايد راهي براي ابراز تفكرات هنري باشد حالا خودتان حسابش را بكنيد وقتي يك فيلم تجاري را به بخش مسابقه جشنواره راه مي‌دهند...

و اما فيلم. آن را به عنوان يك فيلم تجاري دوست داشتم. بعد از 4 سال به اصرار تهيه‌كننده در آن حضور پيدا كردم. چون مي‌گفتم من بازيگر نيستم و آنها از من بازي يك بازيگر را مي‌خواستند.

آخر كار به اين نتيجه رسيديم كه بخشي از زندگي مرا در قالب زندگي هنرمندي كه از شرايط و محيط اطراف خود لطمه مي‌بيند، ارائه دهيم.

زماني كه هنوز براي پذيرفتن پيشنهاد بازي در اين فيلم مردد بودم، احمد اميني كه كارگرداني آن را به عهده داشت، با لبخندي مهربان به من گفت: «پسرم خودت را به من بسپار». همين يك جمله اين مرد بزرگوار در من حس آرامشي ايجاد كرد كه بتوانم خودم را براي بازي در اين فيلم راضي كنم. با خوداين استدلال كه به يك پدر مي‌توان براحتي گلايه كرد، خودم را به او سپردم. البته بقيه عوامل فيلم هم آنقدر محترم بودند كه مجاب شدم بازي در اين فيلم را بپذيرم.

موضوع فيلم هم برايتان جذابيت داشت؟

بله. چون براي اولين بار در اين فيلم نشان داديم كه يك هنرمند وقتي مجوز نگيرد، نه معتاد مي‌شود و نه از ايران مي‌رود. تاثير مخرب رفتارهاي بد اطرافيان يك هنرمند، خيلي كشنده‌تر از سم مجوز نگرفتن است. هنرمند از سم اطرافيانش به كما مي‌رود.

باز هم در عرصه بازيگري فعاليت مي‌كنيد؟

دنياي ادبيات و موسيقي آنقدر برايم شيرين است كه نيازي به دنياي ديگري ندارم. اما اين فيلم هم زيبايي‌هاي خودش را داشت و آنقدر برايم خاطره محترمي است كه فكر مي‌كنم خدا آن را به من هديه داده است.

اگر قرار باشد فيلمي درباره مرحوم ناصر عبداللهي ساخته شود، در آن بازي مي‌كنيد؟

زندگي ناصر روند عجيبي داشت، از زماني كه يك نوازنده معمولي در بندرعباس بود تا زماني كه وارد يك موسيقي عرفاني شد. بعد هم به تهران آمد و بي‌مهري‌ها و بي‌معرفتي‌هاي زيادي از فضاي موسيقي و دوستان نزديكش ديد. بعد هم كه پايان ... اگر قرار باشد تمام حقيقت ساخته شود، خيلي چيزها براي نسل جوان روشن مي‌شود، در اين صورت هر كاري كه از دستم بربيايد، انجام خواهم داد.

از مرحوم عبداللهي خاطره‌اي هم داريد؟

ناصر از تهران به بندرعباس آمد و در كلوپ دلفين براي ما اجرا داشت. سيستم صوتي كنار من بود و من مسوول تنظيم آن بودم. ناصر ميكروفن را برداشت كه بخواند. سيم مشكل داشت و قطع شده بود. بعد از چند سال در تهران همديگر را ديديم گلايه كرد و گفت كه فكر مي‌كرده من عمدا سيم را قطع كرده بودم. من هم براي او توضيح دادم كه اين طور نبوده است.

عيد امسال مسافرت مي‌رويد؟

نه امسال كنسرت ندارم و بندرعباس هستم.

آيين‌هاي نوروز در بندرعباس چگونه است؟

اين واقعيت دارد كه مي‌گويند روز عيد در هيچ‌خانه‌اي در بندرعباس بسته نيست. كوچك‌ترها به خانه بزرگ‌ترها مي‌روند و از آنجا هم به قول خودشان شادانه به زيارت اهل قبور مي‌روند. اگر از نزديك ببينيد، اصلا باورتان نمي‌شود، چون خيلي شاد هستند و شيريني‌هاي مختلف روي قبر عزيزانشان مي‌گذارند و در مهماني‌ها آنقدر مي‌گويند و مي‌خندند كه مي‌توان حضور آدمي كه ديگر نيست را هم احساس كرد. مردم بندرعباس در فضاي عيد آنقدر شاد كردن مهمان برايشان مهم است كه اصلا به فكر نو بودن لباسشان نمي‌افتند.

از عيدي‌هاي كودكي‌تان برايمان بگوييد.

به خاطر دارم بچه بودم كه 10 توماني‌هاي جديد آمده بود. پسر عمه‌ام به من گفت همه اينها الكي است هر كدام را 5 تومان از من خريد كه مثلا در آلبوم بگذارد.

در سفره هفت‌سين چه چيزي را دوست داريد؟

قرآن و ماهي.

عيدي دادن را دوست داريد يا عيدي گرفتن را؟

عيدي دادن را. از 12 سالگي عيدي داده‌ام.

حرف پاياني؟

براي همه مردم سال خوبي را آرزو مي‌كنم و از آنها دعوت مي‌كنم ايام نوروز را به بندرعباس بيايند و مهمان مردم خونگرم و صميمي اين شهر باشند.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"