کد خبر: ۱۹۵۶۲۹
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۵ - ۱۰ آذر ۱۳۹۱

فارس، حجت‌الاسلام عبد‌الحسین خسروپناه رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران طی یک دوره آموزشی به ارائه توضیحاتی پیرامون عرفان به ویژه عرفان نظری پرداخته است که متن و صوت این دروس در خبرگزاری فارس منتشر می‌شود.

مبانی و مسائل اصلی عرفان نظری


اصطلاح عرفان یا تصوف، اصطلاحی با پیشینه بسیار طولانی است که سیر تطوری ویژه‌ای را پشت سر نهاده است. فِرَق متعدد و گروه های متنوعی که این جریان فکری، فرهنگی و اجتماعی پیدا کرده است؛ در هیچ یک از نحله‌های علمی مثل نحله ‌های کلامی یا فلسفی مشاهده نمی‌شود. لذا بحث از عرفان و تصوف به مراتب پیچیده تر و دقیق تر از بحث نحله‌های کلامی یا فلسفی است.

واژه عرفان و تصوف در غرب


اصطلاح عرفان و تصوف در غرب نیز جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است. sophyzen از تصوف سنتی ما، وارد زبان انگلیسی شده است. صوفی گری و صوفی گرایی همان تصوفی است که از قرن دوم در میان متفکران و میان جریان تصوف وجود داشته است. امروزه اصطلاح mistizisem نیز معادل عرفان بکار می‌رود.

عرفان در تاریخ تفکر اسلامی


ولی در تاریخ تفکر اسلامی ما غیر از واژه عرفان و تصوف، واژه هایی مثل ملامتی، درویشی و باطنی گری هم به کار رفته است. مثلا در قرن سوم که واژه تصوف کل عراق را در برگرفت و شامل کل صوفیان عراق شد؛ در همان زمان، به صوفیان خراسان، ملامتی می گفتند. یعنی ملامتیان خراسان، علاقه ای نداشتند به اینکه آنها را صوفی بنامند. اگرچه بعدها - شاید از قرن چهارم به بعد- واژه تصوف شیوع پیدا کرد و کل صوفیان جهان اسلام را در برگرفت.

واژه شناسی عرفان و تصوف


واژه عرفان، واژه‌ای متاخر از واژه تصوف است. یعنی واژه تصوف در قرن دوم مطرح شد و در مقابل واژه عرفان در قرن چهارم به بعد به عنوان یک دانش مطرح شد. البته واژه عرف، یعرف یا عرفان و نوع واژه ها، هم در نصوص دینی ما و هم در زبان عربی وجود داشته است؛ ولی به عنوان یک مسلک، یک عقیده، یک مشی و یک دانش، این اصطلاح از قرن چهارم به بعد مطرح شده است. که افرادی مثل بوعلی سینا در مقامات العارفین از این واژه به صراحت یاد کرده اند ولی قبل از آن واژه تصوف به کار می رفته است.

ویژگی‌های معنایی عرفان

واژه عرفان از عَرَف گرفته شده است غیر از واژه عَلِم است. فرق عرَف با علِم در این است که عَلِم، عِلم در برابر جهل است اما عرَف به معنای شناختی است که هم عمیق باشد، هم دقیق باشد و هم به جزییات تعلق داشته باشد. علاوه بر اینکه باید بعد از جهل باشد. لازم به ذکر است که این ویژگی ها، ویژگی های معنایی عرَف، یعرِف است:

- ۱. شناختی که عمیق است.

- ۲. شناختی که دقیق و ظریف است.

- ۳. شناختی است که به جزییات تعلق می‌گیرد. زیرا شناخت به کلیات را عرفان نمی گویند.

- ۳ . بعد از جهل است؛ یعنی وقتی شخص، شناختی نسبت به امر جزیی نداشته باشد و در مرحله بعد، به آن امر جزیی شناخت پیدا کند. مثلا می گوید من در این ماست، مو می بینم. یک شیء ظریف و جزیی را با دقت می بیند؛ که زبان عربی در این جا از آن به عرَف تعبیر می کند. لذا تعبیر عرفت الله گفته می شود؛ یعنی شناخت به الله که واقعیتی عینی، خارجی و جزیی است. و یک مفهوم کلی نیست. اما هیچگاه به خدا عارف نمی گویند. عالم گفته می شود ولی عارف نمی گویند. حال چرا عارف از اسماء الهی نیست، ولی عالم هست؟ چون در عرفان، شناخت پس از جهل است و خدا هیچ موقع شناخت پس از جهل ندارد. لذا نمی گوییم خدا معاذالله ندانست و بعد دانست. بنابراین عرفان به خدا اطلاق نمی شود. در نتیجه نمی گوییم خدا عارف است، اما متعلق عرفان قرار می گیرد. می توانیم بگوییم: عرفت الله.

بنابراین علت این که اهل فن دانش تصوف را عرفان نام نهاده اند؛ این است که عرفان یک معرفت عمیق است. یک معرفت ظریف و لطیف است. یک معرفت وجدانی و بی واسطه است. شخص می خواهد بی واسطه با حق تعالی ارتباط برقرار کند؛ لذا شناخت وجدانی است، بی واسطه است، لطیف است، عمیق است و رمزی است.

خیلی چیزها را انسان درمی یابد ولی نمی تواند آن ها را بیان کند و گرفتار تنگنای زبانی است. از این نوع ویژگی ها می توان به عرفان تعبیر کرد. لذا علت این که اهل تصوف واژه عرفان را انتخاب کرده اند، بی وجه نیست. حال این مطلب که چه نسبتی میان جریان تصوف و جریان عرفان است یا گرایشات گروه های مختلف صوفی چیست؟ بحثی است که باید بعدها درباره آن، اندیشه ی بیشتری کرد.

نسبت میان تصوف و عرفان


مثلا جناب هجویری در کشف المحجوب که یکی از مهم‌ترین کتاب های متصوفه است، بین صوفی و متصوف و مستصوف فرق گذاشته است. او می گوید صوفی کسی است که سلوک کرده و به غایت رسیده است. متصوف کسی است که در حال سلوک است. بنابراین به سالک، متصوف می گویند. اما مستصوف کسی است که ادعای تصوف می کند، ولی از تصوف بهره ای ندارد. ولی همان صوفی که سلوک کرده است و به غایت هم رسیده است؛ فرقی با عارف دارد. در باره ی نسبت میان تصوف و عرفان بحث های مختلفی وجود دارد.

بعضی می گویند نسبتشان عموم خصوص من وجه است و بعضی معتقد هستند نسبت میان آن دو، عموم و خصوص مطلق است. بهر حال، در ابتدا واژه تصوف به کار رفت و بعد واژه عرفان به کار رفت. البته وقتی واژه عرفان به کار رفت، واژه تصوف به حاشیه رانده نشد. هم اکنون نیز این واژه بکار می رود. الان هم عرفان هم تصوف، هر دو اصطلاح وجود دارد و به کار گرفته می شود.

تعریف اصطلاحی عرفان

اما نکته مهم این است که آیا ما اصلاً‌ می‌توانیم یک تعریف اصطلاحی از عرفان ارائه کنیم یا خیر؟ تا این قسمت، بحث، بحث لغوی و بحث معنای واژگانی عرفان و تصوف بود؛ اما آیا به لحاظ اصطلاحی می‌شود برای عرفان تعریفی ارائه داد یا نمی‌توان تعریف واحدی از عرفان ارائه کرد؟ یکی از روش‌هایی که برای تعریف وجود دارد این است که وقتی می خواهید یک مفهومی را تعریف کنید؛ یا در صدد هستید که یک تعریف منطقی و نظری از آن مفهوم ارائه دهید یا می خواهید یک تعریف جامعه شناختی ارائه کنید؛ فرق این دو در چیست؟ فرق این دو، این است که در تعریف منطقی و نظری باید معرَفی که می خواهید تعریفش کنید، چنین باشد. در اینجا یک باید مطرح می شود. اما در تعریف جامعه شناختی می گویید معرَف یعنی آن که تعریفش کرده اید، این گونه هست.

در تعریف منطقی، اگر مفهوم قابلیت جنس و فصل داشته باشد؛ می‌گوییم که مثلا جنس انسان، حیوان است و فصلش ناطق است. پس تعریف انسان باید این گونه باشد؛ اما در تعریف جامعه شناختی این کار را انجام نمی دهیم بلکه در تعریف جامعه شناختی تمام انسان ها را و یا بخشی از انسان ها را جمع می کنیم و در یک محوطه قرار می دهیم و اینطور می گوییم که انسان هایی که آفریقایی‌اند، آمریکایی‌اند، ایرانی‌اند و یا استرالیایی هستند؛ وجه اشتراک این ها در چیست؟ این وجه اشتراک، همان تعریف انسان می شود. مثلا می گوییم همه آن ها دارای دو دست و دو پا و دو چشم‌اند، این یک تعریف جامعه شناختی می شود.

حال ما وقتی می خواهیم عرفان را تعریف کنیم، گاهی یک تعریف منطقی از عرفان ارائه می کنیم و می گوییم عرفان باید این طور باشد. مثلا عرفان دانشی است که انسان را به خدا نزدیک می کند و شهود حقیقی به انسان عطا می کند. و اگر این نبود، عرفان نیست؛ عرفان‌نما است. اما اگر خواستیم یک تعریف تاریخی یا یک تعریف جامعه شناختی ارائه بدهیم باید چه کاری انجام دهیم؟ باید انواع عرفان ها را کنار هم بگذاریم و آن ها را بررسی کنیم و ببینیم وجه اشتراک آن ها در چیست؟

اقسام عرفان‌ها

۱- یک دسته عرفان ها، عرفان های دینی هستند مثل عرفان گابالا(قبالا) که یک عرفان یهودی است. عرفان وِن که یک عرفان بودایی است. عرفان دائویی که یک عرفان هندویی است. عرفان یا تصوف که یک عرفان اسلامی است. و یا عرفان مسیحی نمونه ای دیگر از آیین های دینی و مذهبی است که هر کدام برای خود یک عرفانی دارند. این یک دسته از عرفان هاست.

۲- دسته دیگر عرفان هایی است که به اشخاص مربوط می شود. مثلا می گوییم عرفان حافظ، عرفان مولوی، عرفان اکهارت و هکذا. عرفان های اشخاص، عرفان های دینی و آیینی، عرفان هایی که با اشخاص ارتباط دارند. این هم یک دسته بندی از عرفان است؛ اگرچه این حصر عقلی نیست و استقرایی است.

۳- تقسیم دیگری نیز برای عرفان وجود دارد. عرفان یا عرفان اِباحی‌گری است یا عرفان شریعت محور است. این هم یک دسته دیگری است که بعضی عرفان ها، عرفان های اِباحی‌گری‌اند یعنی شریعت ندارند. و بعضی عرفان ها شریعت دارند؛ باید و نباید هایی دارند.

۴- بعضی عرفان ها هستند که ولایی‌اند و بعضی غیر ولایی هستند. یعنی عرفان هایی هستند که معتقد هستند حتما باید یک ولی، استاد، پیر و یا شیخی وجود داشته باشد تا دست ما را بگیرد و به جلو ببرد. ولی بعضی عرفان ها ولایی نیستند و کاری به ولی ندارند. اگرچه عمده عرفان ها، ادعا می کنند که وجود استاد لازم است. بعنوان مثال استاد بزرگوار دکتر حسن زاده آملی در بعضی حکایاتی که نقل می کردند می فرمودند: در سیر و سلوک های معنوی، استاد ما این خط مشی را می داد و می گفت مثلا در روز دو شنبه این ذکر را بگویید. روز چهارشنبه فلان ذکر را بگویید. نکته قابل توجه این است که ذکری را که استاد، به جناب حسن زاده می گفت، ممکن بود به شاگرد دیگرش نگوید.

مرحوم آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی دوشنبه‌ها به قبرستان اصفهان می‌رفت و اذکاری را در یکی از مقبره‌ها می‌خواند. یکی از اساتیدش این دستور العمل را به او داده بود. چندین بار این کار را تکرار کرد تا چشم برزخی او باز شد و دید که مرده‌ای را آوردند و یک قاری هم بالای سر او قرآن می‌خواند. ولی به جای آیات رحمت، آیات عذاب را می‌خواند. ایشان می‌گفتند: دیدم یک ملکی وارد مقبره شد؛ گرزی از آتش در دستش بود. این گرز را بر سر میت می زد و آتش به آسمان زبانه می‌کشید. ملک او را مورد عتاب قرار می‌داد که مگر این آیات را نشنیده بودی؟! آن قاری هم نمی‌دید میت زجر می‌کشید. بعد حال ایشان منقلب شد و با زحمتی خودشان را به حجره رساندند. این مطلب را مرحوم علامه حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی نقل می‌کند.

بنابراین یک استاد این توصیه را به سید جمال الدین داد؛ ولی به هیچ شاگرد دیگری نمی‌گفت. این به تشخیص استاد مربوط می شود که این فرد الان باید ذکر بگوید یا نگوید. این شاگرد باید نماز شب بخواند یا نخواند. عمده آیین ها همین طور هستند. تمام این آیین ها معتقدند که شیخ، پیر و یا استادی نیاز است و بدون استاد نمی شود راه را طی کرد.

۵- در تقسیم بندی دیگری عرفان را به عرفان های دنیا ستیز و دنیاگزین نه دنیاگرا تقسیم کردند. -چون عرفان دنیاگرا نداریم- بعضی عرفان ها دنیا ستیز هستند. و اساساً از دنیا پرهیز می کنند و فاصله می گیرند. در این عرفان ها افراط و تفریط هم هست. بعنوان مثال این قسم در هندوستان معتقد هستند اگر شخص می خواهد به مقاماتی برسد باید از همه چیز دنیا بگذرد. حتی لباس های خود را در می آورند. آنها اعتقاد دارند نباید به هیچ چیز تعلق نداشته باشی. یا یک مقدار رقیق تر، در رهبانیت مسیحی وجود دارد یا بطور مثال بودایی ها معتقد هستند که راهب نباید ازداوج کند و مالک چیزی هم نباید باشد. اما هندوها می گویند تا فرد به مرحله برهمایی نرسیده باشد می تواند ازدواج کند، اما اگر می خواهید به آن مرحله برسید باید ازدواج را کنار بگذارید. آنها نیز دنیا ستیز هستند.

در مقابل عرفان هایی وجود دارد که دنیا گزین هستند. یعنی اعتقاد دارند که انسان باید از دنیا استفاد کند و بهره ببرد، در عین حال می تواند مقامات معنوی هم داشته باشد. مرحوم سید علی قاضی طباطبایی چهار تا زن داشت. سید علی قاضی طباطبایی البته گاهی ممکن بود نان شب هم نداشته باشد. ولی به هر حال مقامات عرفانی را هم توانست کسب کند.

۶- تقسیم دیگری از عرفان وجود دارد که یا عشقی است و یا خوفی است. بعضی عرفان ها هستند که با عشق به خدا، انسان را به خدا نزدیک می کنند در مقابل بعضی عرفان ها هستند که با خوف اینکار را انجام می دهند یعنی انسان را بیشتر می ترسانند. بیشتر تجلی عذاب الهی را نشان می دهند. و بعضی دیگر بیشتر تجلی بهشتی الهی را نشان می دهند.

۷- بعضی عرفان ها، عرفان های الهی هستند، بعضی انسانی‌اند. منظور از انسانی یا الهی بودن عرفان این است که بعضی عرفان ها تنها این دغدغه را دارند که رنج انسان در طبیعت برطرف شود. زیرا انسان در این دنیا که زندگی می کند، گرفتار رنجهایی مثل پیری و بیماری است. انسان خواه پیر یا جوان، خواه غنی یا فقیر، زن یا مرد، همیشه گرفتار رنج است. حال چه کنیم از این رنج طبیعت نجات یابیم؟ مثل بودایی ها که عمده دغدغه ی آنها، این رنج طبیعت است. اما بعضی عرفان ها هستند که معتقد هستند باید انسان قرب الی الله پیدا کند. و اشکال ندارد این رنج ها هم در زندگی انسان وجود داشته باشد.

چه بسا انسان گاهی از این رنج ها هم لذت می برد. بعنوان مثال کسی مثل ابوذر دعا می کرد و می گفت همیشه از خدا می خواهم که فقیر و بیمار و محتاج باشم. اگرچه که این نگاه هم از دید ما مورد نقد است. در نتیجه در عرفان الهی، انسان می خواهد قرب الی الله پیدا کند. "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه" لقای الهی برای او مهم است.

۸- در تقسیم دیگر، بعضی عرفان ها وحدت‌گرا هستند و بعضی عرفان‌ها کثرت ‌نگرند. عرفان هایی که تاکیدشان بر وحدت وجود است، معتقدند تمام این کثرات خیال است و لذا اصلاً کثرتی نیست. و در مقابل بعضی عرفان ها هستند که کثرت را می بینند و به کثرت هم توجه دارند.

اقسام عرفان ها یا ، به لحاظ رویکرد است؛ یا این تقسیمات به لحاظ اشخاص است؛ یا این تقسیمات به لحاظ ادیان و آیین های مذهبی است. حال سوالی که اینجا مطرح می شود این است که آیا می توان بین این اقسام وجه اشتراکی پیدا کرد؟ این وجه اشتراک همان تعریف عرفان می شود. در این زمینه افرادی مثل والتر استیس در کتاب «عرفان و فلسفه» و همچین جناب آقای ویلیام ‌جیمز در کتاب «دین و روان» یک سری مشترکاتی را ذکر کردند و گفتند که تمام این عرفان ها در این امور مشترک هستند. و بر اساس این ویژگی‌ها می توان عرفان را تعریف کرد. اگرچه تمام مشترکاتی که نقل کردند، مورد قبول نیست. زیرا بعضی مشترکات، مشترک بین دو عرفان یا سه عرفان است و نه بین تمام عرفان هایی که در دنیا وجود دارد.

ویژگی‌های مشترک عرفان‌ها: تعریف عرفان

اما به نظر می رسد که در چهار ویژگی می توان گفت که تمام این عرفان ها مشترک هستند.

۱- اول، سلوک طریقت است. عرفانی یافت نمی شود که توصیه به سلوک طریقت ندهد. تمام عرفان ها می گویند که باید منازلی را طی کرد. البته در نوع طریقت با هم متفاوت هستند.

۲- دوم، شهود واقعیت است. تمام عرفان ها ادعای شهود دارند. علتش هم این است که فرض بر این است که روش عرفان تجربه حسی نیست؛ استدلال عقلی هم نیست؛ بلکه شهود است.

۳- سوم، همه عرفان ها از وحدت حقیقت سخن می گویند. یعنی قائل به وحدتی هستند. حال یا وحدتی است که کثرت را نمی بیند و یا وحدتی است که کثرت‌نگر است. ولی در اینکه آن وحدت چیست، اختلاف دارند. مثلا بعضی ها می گویند وحدت یعنی وحدت کل این عالم طبیعت یا وحدت چند خدا انگاری یا وحدت وجود یا وحدت شهود. بعضی ها مثل ابن عربی قائل به وحدت وجود هستند. قبل از ابن عربی، عرفای اسلامی وحدت شهودی بودند و می گفتند ما وحدت را یافتیم، نه این که عالم وحدت دارد. ولی ابن عربی معتقد بود اصلا هستی وحدت دارد.

۴- چهارم، جذبه معنویت است. همه این عرفان ها به یک جذبه معنویت و معنوی نه جذبه مادی قائل‌ هستند. یک حال معنوی خاصی در همه آنها هست و یک احساس معنوی دارند. لذا حتی بعضی از این عرفان های وارداتی که از آنها به عرفان‌های کاذب تعبیر می شود؛ مثل همین عرفان‌های جدید التأسیس مانند عرفان اوشو که مرکزش در پونای هندوستان است، آقای اوشو یک باغ بزرگی دارند و در آن جا مردم آزاد هستند. یک مکانی در آن باغ هست که افراد دو ماه سیر و سلوک می کنند. و به تعبیر خودشان حال معنوی پیدا می کنند. مخصوصا در دنیای مدرنیته که انسان به شدت گرفتار اضطراب و دلهره و رنج است، برای آنها مهم است که به آنجا بروند. دو ماه کامل زندگی خود را وقف می کنند و مشغول ریاضت هایی می شوند و یک حالت جذبه ای به آنها دست می دهد. اگرچه ممکن است این جذبه ها از دید عرفان های حقیقی تنها حالات روانشناختی باشد.

گاهی منظور از تعریف عرفان یک تعریف منطقی از عرفان است ولی گاهی تنها منظور یک تعریف تاریخی- جامعه شناختی از عرفان است. در تعریف جامعه شناختی و تاریخی از عرفان باید وجه اشتراک عرفان های مختلف را پیدا کنیم و این همان تعریف عرفان می شود.

تلقی‌های مختلف از عرفان در بین عارفان


قبل از تعریف حقیقی و منطقی از عرفان لازم به ذکر است که در بین عارفانِ آیین ها و ادیان مختلف، چهار تلقی از عرفان وجود دارد.

- یک، عرفان به مثابه یک عقیده و طرز تلقی از حقیقت نهایی از طریق شهود است. بعضی عرفان را یک عقیده و باور می دانند، باور به حقیقت نهایی که خداست. و این عقیده از طریق شهود برای آنها به دست آمده است. بعضی، عقیده به حقیقت را که از طریقت شهود یافته اند، عرفان نامیده اند.

- تلقی دوم، عرفان به مثابه یک تجربه و آگاهی وجدانی معنوی است. عرفان در تلقی اول به مثابه یک عقیده بود اما در تلقی دوم به مثابه یک تجربه است. اما تجربه حسی نیست که من می بینم این میکروفن است، این لیوان آب است، این ماژیک است، بلکه یک تجربه وجدانیِ درونیِ معنوی است. اما تجربه همراه با یک آگاهی و معرفت است. مثلا در کتاب دین و روان آقای ویلیام‌ جیمز، مقصودش از عرفان این تجربه است. یا مثلا کتاب عرفان و فلسفه آقای استیس نیز بر همین تلقی اشاره دارد.

- تلقی سوم، عرفان به مثابه یک فرآیند تحول انسان در بینش ها، منش ها و کنش ها است. عرفان به مثابه ی یک پروسه و فرآیند و سلوک است که معمولا وقتی می گویند عرفان عملی مقصودشان این تلقی است.

یعنی چه فرآیندی طی شود که بینش و منش یعنی ملکات درونی انسان و کنش و رفتار وی تغییر کند؟ یک فرآیند تحول که اگر کسی توانست این فرآیند را تبیین کند به آن دانش گفته می شود.

- در تلقی چهارم عرفان به مثابه یک دانش و علم است. یعنی همان طور که فلسفه دانش است، فیزیک دانش است و روانشناسی دانش است؛ عرفان هم یک دانش می شود. بحث ما عرفان به مثابه دانش است. می خواهیم بگوییم تعریف این دانش چیست و مباحثش چیست؟ اما این دانش برگرفته از سلوک و شهودی است که عارفان داشته‌اند.

به عبارت دیگر حتما باید عرفان به مثابه ی یک سلوک، یک فرآیند، یک تجربه و یک عقیده طی شده باشد که تبدیل به یک دانش شود. دقیقا مانند دانش فیزیک که تا آزمایشی در آزمایشگاه انجام نشود، دانشی به نام فیزیک شکل پیدا نمی کند. تا یک تحقیقات جامعه شناختی انجام نشود، دانشی به نام جامعه شناختی شکل پیدا نمی کند.

امروزه عرفان به جایی رسیده است و به مرحله‌ای رسیده است که می‌توان ادعا کرد به مثابه دانش، یک علم و یک نظام است. بنابراین تعریف منطقی دارد. یعنی تعریف نظری، موضوع و غایت دارد و مسائلی دارد.

سیر کلی جلسات عرفان

بحث ما یک سری مباحث مقدماتی دارد؛ مثل تعریف عرفان، تعریف نظری عرفان، اقسام عرفان که عرفان نظری و عملی است و مراحل تاریخی عرفان اسلامی. اگرچه لازم به ذکر است که تمام این مباحث را در فضای عرفان اسلامی بحث خواهیم کرد.

- بعد از مقدمات، مباحث مهمی که در عرفان اسلامی هست. مثل معرفت شناسی عرفانی که بیشتر بحث از شهود است. اینکه شهود چیست؟ آیا شهود با عقل رابطه دارد؟ آیا عرفان، عقل را قبول دارد یا تماماً دم از عشق می زند؟

- سوم، بحث هستی شناسی عرفانی است. این هستی شناسی عرفانی بیشترین حجمِ عرفان نظری را به خود اختصاص می دهد که عبارت است از بحث وحدت وجود و بحث از تجلیات وجود یا تعینات و مراتب. این دو، مسئله هستی شناسی عرفانی است.

- چهارم، بحث انسان شناسی عرفانی است که بحث از انسان کامل است. از مهم ترین بحث های عرفان نظری، بحث انسان کامل است که سبب شد بسیاری از شیعیان مباحث عرفان نظری را بپذیرند.

- پنجمین بحث، بحث منازل عرفانی یا سلوک عرفانی است که همان عرفان عملی می شود. در واقع این سه بحث عرفان نظری می شود و بحث پنجم عرفان عملی است.

بنایراین اولاً ما می‌خواهیم گزارشی از عرفان بدهیم و ثانیا می خواهیم عرفان را به مثابه ی یک دانش بحث کنیم. دانشی که حاصل فرآیند و تجربه‌های شهودی عارفان بوده است و این دانش را خود عرفا بیان کردند. البته کسانی که عرفان را به عنوان یک دانش بیان کردند؛ بعضی ها خود، اهل شهود بودند مثل ابن عربی و قونوی، و بعضی ها اهل سیر و سلوک و شهود نبودند یعنی شهودی برای آنها حاصل نشده است ولی توانسته اند دسته بندی ای ارائه دهند. آقای ملاعبدالرزاق کاشانی شاید جزء این دسته باشند.

تعریف منطقی و نظری عرفان


از میان این پنج محوری که بیان شد، ابتدا وارد مقدمات می شویم و از تعریف منطقی عرفان آغاز می کنیم. بنابراین اولین بحث، بحث از تعریف است. اما نمی‌خواهیم تعریف تاریخی- جامعه شناختی ارائه دهیم؛ زیرا نمی خواهیم همه عرفان‌ها را جمع کنیم و وجه اشتراک پیدا کنیم. بلکه می‌خواهیم یک تعریف منطقی و تعریف نظری از عرفان ارائه دهیم.

۱- جناب آقای فناری در مقدمه مصباح الانس حدیث معروف نبی اکرم(ص) را که می‌فرمایند: "العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان " را نقل می‌کند. ( کتاب مصباح الانس، صفحه ۲۷، انتشارات مولا) بعد می‌فرماید که علم ادیان، عبارت است از عرفان یعنی علم ادیان را به عرفان تشبیه می‌کند. زیرا آنها معتقدند دین اسلام و دین الهی چیزی جز عرفان نیست. و این عرفان به عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم می‌شود. عرفان نظری را علم الحقایق و المشاهده والمکاشفه می نامد. علم حقایق است. اگر کسی توانست به وسیله کشف حقایق را شهود کند، این عرفان نظری می شود. شهود حقایق یعنی شهود باطن. یعنی این عالم ظاهری دارد و یک باطنی هم دارد. ظاهر این شخص انسان است ولی باطنش سباعیت یا ملکی بودن است.

همه انسان‌ها به شکل ظاهری دیده می شوند اما حقیقت این انسان ظاهرش نیست، بلکه باطنش هست. اگر کسی شهود کند و به وسیله شهود، حقایق را کشف کند؛ دانش به اون حقایق، عرفان نظری می شود. و از عرفان عملی به علم تصوف و سلوک تعبیر می کند. دانشی که منازل عرفانی را بیان می‌کند. بین علم السلوک و سلوک فرق است.

ممکن است کسی علم سلوک داشته باشد و استاد علم سلوک باشد، حتی درباره منازل العارفین کتابی بنویسد، اما خودش اهل سلوک نباشد. بین علم السلوک و سلوک تفاوت وجود دارد. عرفان نظری به عنوان یک علم، یک نظام و یک دانش است؛ بعبارتی بیان منازل عرفانی است. البته قطعاً بیان منازل عرفانی را از عارفان گرفته اند. یعنی استادی که عرفان عملی می‌گوید، از عارفان استفاده کرده است. اگرچه ممکن است خود نیز در سیر و سلوک به تجربه‌هایی رسیده باشد و منازل عرفانی را درست بیان کند. لذا این احتمال وجود دارد.

به همین دلیل نیز بعضی‌ می‌گویند منازل عرفانی چهارتاست؛ بعضی می‌گویند هفت تاست؛ بعضی‌ می‌گویند هفتاد تاست؛ بعضی‌ می‌گویند صد تاست؛ بعضی‌ می‌گویند هزارتاست. اگر کسی به هزار منزل اعتقاد داشته باشد، منازل را خیلی جزئی کرده است. بنابراین علم عرفان نظری و علم عرفان عملی به مثابه یک دانش به این شکل مطرح شده است. این تعریفی است که از فناری ذکر شد.

۲- تعریفی دوم از قیصری می آوریم. قیصری شاگرد ملاعبدالرزاق کاشانی است. البته به او هم قاسان می گفتند و هم کاشان؛ البته او اهل کاشان بوده است. او یکی از بهترین شارحان عرفان ابن عربی است. کتابی به نام رسائل قیصری دارد یعنی رساله‌های ایشان را یک جا جمع کردند و به نام رسائل قیصری نامگذاری کردند.

یکی از رساله های او عبارت از "رسالت التوحید و نبوه والولایه" است. در صفحه ۶ این مجموعه رسائل، عبارتی در تعریف عرفان عرفان دارد: " فحده هو العلم بالله سبحانه من حیث اسمائه و صفاته و مظاهره و احوال المبداء والمعاد و بحقایق العالم و بکیفیه رجوعها الی حقیقه واحده، هی ذات الاحدیه و معرفه طریق السلوک و المجاهده لتخلیص نفس عن مزائق القیود الجزئیه و اتصالها الی مبدئها و اتصافها بالنعت اطلاق و الکلیه" این عبارت تعریف عرفان از نظر قیصری است.

او می گوید: تعریف عرفان عبارت است از: علم به خدای سبحان؛ یعنی عرفان، خداشناسی است. عرفانِ الهی است، عرفت الله هست، اما از جهت ذات و کنه خدا این مطلب را نمی گوید. "عنقا شکار کس نشود" ذهن ما نمی‌تواند خدا را صید کند. ما به ذات خدا و به کنه خدا نمی‌رسیم.

بلکه از جهت اسمائش و صفاتش او را می شناسیم مانند علم خدا، قدرت خدا، حیات خدا و مظاهرش- مظاهر خدا یعنی ملائکه، انسان‌ها، حیوانات، نباتات، جمادات- و احوال مبداء و معاد، اینکه مبداء چیست و معاد چیست؟ و شناخت حقایق باطن عالم. علوم دیگر مثل زیست شناسی، فیزیک و شیمی نیز طبیعت را معرفی می‌کند، اما این علوم هیچ موقع حقایق عالم را نمی‌شناسند. آنها سلول‌ها را می‌شناسند، در حالیکه سلول، حقیقت عالم نیست. اما عارف، حقایق عالم را می‌گوید و این که چگونه این حقایق به آن حقیقت واحده که ذات احدیت است رجوع می‌کند؟ چطور به سمت خدا معاد پیدا می‌کنند؟ بدون این که قیصری اسمی ببرد، مشخص می شود که تا این قسمت، عرفان نظری را توضیح می‌دهد. در واقع عرفان نظری، نوعی هستی شناسی است و جزء فلسفه است. به همین خاطر است که کسی مثل آقای هانری کربن وقتی کتاب تاریخ فلسفی اسلام را می‌نویسد؛ از ابن عربی هم بحث می‌کند. عرفا را نیز بحث می‌کند، زیرا آنها هم هستی شناسی دارند؛ اما هستی شناسی آنها با هستی شناسی فلاسفه تفاوت دارد.

قیصری بعد از آن می گوید: "و معرفه طریق السلوک و المجاهده" شناخت راه سیر و سلوک و جهاد درونی. برای این که نفس ما، از مضیقه‌ها و تنگناهای قیود جزئیه رهایی پیدا کند. ما گرفتار قیود جزئیه هستیم، قیودی مثل مال، مقام، همسر، فرزند و... این قیود ما را در مضیقه قرار دادند. این سلوک و مجاهدت برای این است که از این مضیقه‌ها رهایی پیدا کنیم. عرفان می‌خواهد انسان و نفس را از این مضیقه‌ها در بیاورد و نفس انسانی را به مبدئش که خداست، اتصال بدهد. و این نفس را به نعت اطلاق و کلیت متصف کند. وقتی انسان از این تنگناها رها شد و به مبداء‌ اتصال پیدا کرد، به نعت و صفت اطلاق متصف می شود.

عرفان عملی و نظری


بنابراین به عبارت دیگر ما یک شریعت داریم که همین ظاهر احکامی است که عمل می‌کنیم. عارفان از همین شریعت و شهودی که یافتند، طریقتی پیدا کردند که همان عرفان عملی است و حقیقتی را یافتند که عرفان نظری شده است.

شریعت، طریقت و حقیقت این سه، عرفان را تشکیل می‌دهد. فرق عارف با غیر عارف در این است که عارف معتقد است که علاوه بر این ظواهرِ شریعت، این شریعت یک اسراری و باطنی هم دارد که باید طی شود.

اسم این طی کردن و سلوک، طریقت است. در مرحله ی بعد باید به حقیقت رسید. حال اگر فرد توانست حقیقت را بصورت نظام‌مند بیان کند، در واقع علم عرفان نظری را هم دارد.

به عبارت دیگر در دین شریعت آمده است؛ شریعت عبارت است از عقاید، احکام و اخلاق. علم کلام، عقاید را بیان می‌کند. دانش فقه، احکام را بیان می‌کند. علم اخلاق نیز اخلاق را بیان می‌کند. عارف معتقد است این ها، یک اسراری و باطنی دارد. این باطن را باید سلوک کرد، سیر کرد و طی کرد. طی کردن این باطن، طریقت است. و اگر فردی این راه را طی کرد، به باطن عالم می‌رسد که همان حقیقت است. اگرچه بعضی‌ هستند که بعد از این مرحله، اهل کرامت می شوند. اگر کسی توانست این سلوک را بصورت نظام‌مند بیان کند، علم عرفان عملی می شود. اگر این حقیقت را کسی توانست نظام‌مند بیان کند، علم عرفان نظری می‌شود.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"