کد خبر: ۳۹۹۰۱۳
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۸ - ۱۴ تير ۱۳۹۵
ابن عباس مى‏گوید: «حسن و حسین (ع) بیمار شدند. پیامبر (ص) با جمعى از یاران به عیادت آن‌ها رفتند و به على (ع) گفتند: «اى ابو الحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود میکردى.» على (ع) و فاطمه (س) و فضه که خادمه آنها بود، نذر کردند که اگر آنها شفا یابند، سه روز روزه بگیرند.

چیزى نگذشت که هر دو شفا یافتند. غذایی نداشتند؛ على (ع) سه من جو قرض نمود و فاطمه (س) یک سوم آن را آرد کرد و نان پخت. هنگام افطار، فقیری بر در خانه آمد و گفت: «سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمین هستم، غذایى به من بدهید». آنها مسکین را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
 
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى که غذایی آماده کرده بودند (همان نان جوین)، یتیمى بر در خانه آمد. آن روز نیز ایثار کردند و غذاى خود را به او دادند (بار دیگر با آب افطار کردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند).
 
در سومین روز، اسیرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد؛ باز سهم غذاى خود را به او دادند.

هنگامى که صبح شد، على (ع) دست حسن و حسین (ع) را گرفته و خدمت پیامبر رفتند. هنگامى که پیامبر خدا آنها را دید که از شدت گرسنگى میلرزند، فرمود: «این حالى را که در شما میبینم براى من بسیار گران است»، سپس برخاست و با آنها حرکت کرد. هنگامى که وارد خانه فاطمه (ع) شد، دید در محراب عبادت ایستاده در حالى که از شدت گرسنگى شکم او به پشت چسبیده و چشمهایش به گودى نشسته بود. پیامبر ناراحت شد؛ در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت: «اى محمّد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت می گوید»؛ سپس سوره «انسان» را بر او خواند»:

يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً کانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً  (7)  وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلي‏ حُبِّهِ مِسْکيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً (8)   إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (9)

« آنها به نیکی به عهد ونذر خود وفا می کنند و از روزی که شر آن همه را فرا می گیرد، بیمناکند (7) و به فقیر و یتیم و اسیر طعام می دهند، با وجود احتیاجی که به آن طعام دارند (8) ما فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش و سپاسی نمی طلبیم (9) »

سفره مهربانی در ماه مهربانی

از اواسط ظهر سرم درد می کرد؛ چیزی ناراحتم کرده بود و رفته بودم توی لاک خودم! به هر دری که زدم، بهتر نشدم که نشدم! قرار بود متنی برای یک کمپین خیریه بنویسم. آخر وقت بود و باید می نوشتمش! هرطور بود خودم را جمع و جور کردم، صفحه‌ی پروژه را باز کردم و شروع کردم به خواندن توضیحاتش... قرار بود هرکس بسته به توانش، پول چند نان را بپردازد تا نانوایی ها، نان رایگان به نیازمندان محله بدهند. لیست نانوایی های عضو طرح را دیدم؛ بیشترشان توی محله ای بود که در آن زندگی می کردم.

مدام توی ذهنم به همسایه هایم فکر می کردم؛ به کسانی که فقط صبح ها موقع سرکار رفتن می بینم یا شب ها موقع برگشتن به خانه؛ به پسرکی که هر روز می بینمش و من را عمو صدا می زند... زندگی مدرن کمتر به آدم مجال می دهد؛ من فرصتی برای شناخت همسایه هایم ندارم!

قرار بود متنی برای این کمپین بنویسم تا دیگران را ترغیب کنم برای شرکت در آن... یاد بچگی هایم افتادم؛ یاد آن وقت ها که نان را از شاطر می گرفتم و وقتی می خواستم پولش را حساب کنم، شاطر عباس می گفت: "صلوات بفرست عمو!". آن وقت ها هنوز دلیلش را نمی فهمیدم، اما حالا همه چیز برایم واضح تر شده بود. می توانستم غرور یک مرد را درک کنم، نداری را و اشک های مخفیانه ی مادری را که نمی خواهد شرمنده ی بچه هایش باشد! در آن لحظه، من دیگر یک روزنامه نگار نبودم؛ انسانی بودم که حس می کرد باید کاری کند، چیزی فراتر از نوشتن یک متن ترغیب کننده!

سفره مهربانی در ماه مهربانی

سر دردی در کار نبود دیگر! حالم خوب بود... می دانستم آن چند نانی که من خریدم، برای نیازمندان شهر که هیچ، حتی برای همسایه هایم هم کافی نیست، اما راضی بودم از سهم کوچکی که در این کار خیر داشتم.

پس بی هیچ حرف اضافه می گویم: شما هم می توانید با خرید حتی یک عدد نان، در این کمپین خیریه ی مردمی مشارکت کنید.

برای مشارکت در این طرح خیر و خداپسندانه می‌توانید از طریق این لینک اقدام نمایید:

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدید ها
طراحی و تولید: "ایران سامانه"