|
براي ارائه نظريه جديد در حوزه مسائل زنان، آن هم برخلاف قول مشهور حاكم بر جامعه جهاني، لازم است به يك دگرانديشي در حوزه زنان دست زد تا بتوان در اين رويآورد مبتني بر بصيرت و شجاعت؛ ماهيت ناهنجاريهاي حاكم بر جهان را براساس انديشهورزي اصولي واكاوي نمود و جهان را متوجه حرفهاي تازهاي كرد كه گفتمان غالب و هياهوي حاكمهاش آن را برنميتابد.
درباره فمينيسم مطالب بسياري طرح گرديده كه برخي از آنها تحليل فمينيسم از نگاه مخالفان و منتقدان است و برخي نيز طرح و نقل ديدگاهها در بنان و بيان معتقدان به آن. در اين مقاله، ميخواهيم مباني و اصليترين هدفهاي فمينيسم را بيان نماييم.فمينيسم واژه نو پا و نوبنيادي است كه عمر آن به 214 سال ميرسد و اول بار در سال 1792 با انتشار كتاب «دفاع از حقوق زنان» اثر «مري وستون كرافت» مطرح گشت و از آن پس زنان آگاه هستههاي اعتراضشان را كه از همان آگاهي نشأت گرفته بود، به صورت حلقههاي كوچك تشكيل دادند و براي روشنگري تجمع كردند و نشستهاي مختلف برگزار نمودند تا اعتراض خود را نسبت به ظلمها و احجافهايي كه در جامعه نسبت به زن ميشود، بيان كنند.
همه اين حركتها زمينه مناسبي شد براي آن كه قرن 19 با وسعت يافتن بيداري زنان و به تبع آن وسعت يافتن اعتراضات آنان نسبت به آنچه در جامعه غربي نسبت به زنان ميگذرد، به قرن خاصي بدل شود كه براي فمينيستها به عنوان قرن جنبشهاي بالقوه حائز اهميت است، زيرا آنها در اين قرن هر روز به چشم خود شاهد بودند كه حقوق و حضور زنان «نابوده و ناديده» انگاشته ميشود تا به جايي كه نفوس زن را، نفوس تبعي و غيرمستقل و گاه همطراز با املاك و اجسام برميشمردند.
سرشماري نفوس در انگلستان در سال 1850 اين ننگ مكتوب را از اين تفكر منحط به آيندگان نشان ميدهد كه چگونه آمارگيران جمعيت وقتي به در خانهها ميرفتند، فقط از نفوس ذكور پرسش ميكردند! اين بياعتنايي عظيم بر حيثيت زن در دنياي مغرب زمين، عملا خاستگاه جغرافيايي فمينيسم را غربي و نه شرقي، نموده است كه خود موضوع قابل تاملي است و همچنين نشانگر آن است كه فمينيسم در آغاز يك جريان اعتراضي در برابر ظلم و انحراف بوده كه معالاسف خود در ادامه راه، به ظلم و انحراف بيشتر تبديل شده است.
نگاه به وقايعنگاري فمنيستها در حوزه رخدادهاي مهم اجتماعي، نشان ميدهد كه در قرن 19 پايههاي تغييرات حقوقي توسط بيانيهها، قطعنامهها و در نهايت تبديل آنها به توافقنامهها گذاشته شد.
فمينيستها از سال 1920 تا نيمه قرن بيستم به دليل مشغول بودن دنياي سياست، فرهنگ، اقتصاد به تبعات جنگ جهاني اول و تمهيدات جنگ جهاني دوم، در دوران ركود بسر بردند، ولي با پايان يافتن جنگ جهاني دوم و نفرت انگيز شدن جنگ آفرينان كه عمدتا مردان بودند، فضاي مناسبي براي طرح مباحث فمينيستي فراهم شد، لذا فيمنيستها پس از اعلاميه جهاني حقوق بشر در سال 1948 ميلادي زمينه فرهنگي، اجتماعي را به گونهاي هموار كردند كه در سال 1967 ميلادي اعلاميه رفع تبعيض عليه زنان در مجمع عمومي سازمان ملل مطرح و به تصويب ميرسد و در ادامه نيز روز هشتم مارس 1970 ميلادي به عنوان روز بينالمللي زن تصويب ميشود و در نهايت هم در دسامبر سال 1979 كنوانسيون محو كليه اشكال تبعيض در قالب يك مقدمه و 30 ماده تصويب
مباني فمينيسم
فمينيسم در آغاز به صورت يك اعتراض محدود مطرح گرديد، در ادامه به يك اعتراض اجتماعي و در نهايت به يك جنبش در حوزه زنان مبدل شد و از آنجا كه خود فاقد يك نظام انديشوارگي و دستگاه فكري بود به دامان ديگر دستگاهها و نظامات فكري آويخت و در آن دستگاههاي فكري يك رويكرد جنسيتي براي تغيير وضعيت زنان پديد آورد.
آنچه بن مايه هويتي فمينيسم است و آن را مستقل از آنچه غيرفمينيسم است ميكند، عبارت از اصول پنجگانه اصالت فرد، تجربه، آزادي، برابري و عملگرايي است. از آن كه فمينيسم وامدار اعتقاد به اومانيسم است و به عبارت ديگر اساسا فمينيسم يك گزاره اومانيستي در حوزه زنان ميباشد؛ لذا طرح پنج محور و اومانيستي ذيل به عنوان بنمايه فمينيسم لازم مينمايد.
اصالت فرد
اصالت فرد شامل اصالت حقوق، خواستهها، غرايز، ايده و عقايد فرد است و از آن درجه از اهميت برخوردار است كه هيچ قانوني، قدرت سلب مشروعيت و يا ايجاد محدوديت آن را ندارد. بها دادن به هر آنچه كه فرد ميخواهد، آغاز تفرد
اصالت تجربه
تجربهگرايي هر چيز را در بوته آزمون و خطا قابل طرح و تاييد ميداند و در حقيقت اعلام ميدارد كه هيچ حقيقت ثابت اثبات پذير جز قوانين علمي وجود ندارد.
اصالت آزادي
بديهي است وقتي پايههاي فكري يك مكتب مبتني بر فردگرايي باشد، آزادي يكي از لوازم قطعي چنين نگرشي خواهد بود. آزادي به تعبير «اريك فروم» اگر چه داراي دو معناست
1 آزادي از چه ...؟ 2 آزادي براي چه....؟ اما همه تلاش غرب برايآزادي به مفهوم ليبراليستي آن يعني تحقق آزادي از چه؟ بوده و كمتر تمركز برروي «آزادي براي چه؟» صورت گرفته است؛ زيرا در تلقي دوم هدف و رسالت آزادي مشخص ميشود تا آزادي صرفا يك رهاشدگي از قيود اخلاقي، ملي، بومي و... نباشد.
اصالت برابري
برابري همچنان كه از اسم آن نمايان است، در جستجوي تساوي است، آن هم دقيقا با تعريف كمي و محسوس، در اين ديدگاه هر نابرابري و هر نوع تفاوت، زشت و مذموم است؛ ولو عادلانه باشد و هر نوع برابري و عدم تفاوت، زيبا و ممدوح است، ولو غيرعادلانه باشد.
در حقيقت «كميتها» ارجحيت ماهوي بر «كيفيتها» پيدا ميكنند و در پرتو اين اصل نوشته شده زنان بايد خود را به يك اصل نانوشته، كه «مردان بهترند»! برسانند. در اين انگاره زنان بايد با همين ترازوي كمي و محسوس برابري، به هر بهايي كه شده به مردان برسند؛ ولو وجهه پربهاي زن بودن را زير پا بگذارند. در پرتو چنين تلقي از برابري، زن نه تنها بايد خود را انكار كند، بلكه از آن اعراض كرده و برمرد شدن «اصرار» بورزد.
اصالت عمل
حركت فعال و نمايان تنها در پروسه يك سري عمليات و رفتارهاي محسوس و مشهود به دست ميآيد لذا، اگر چه فمينيستها مقدمه هر تغيير عيني را تغيير ذهني ميدانند، ولي با اين حال جز به تغييرات عملي و مشهود قانع نميشوند و به همين دليل است كه در جاي جاي سند پكن ميبينيم ايجاد يك حركت «فعال و نمايان» در حوزه زنان پيجويي ميشود.
گزارههاي اصلي فمينيسم
كارآمدي هر انديشه و نظريه درگرو قابل اثبات و استدلال بودن، معنا بخشيدن به حيات و زندگي، آرمانسازي و شوق انگيزي، نشاطآور بودن، مسووليت آفريني و سرانجام در سودمندي و ثمر بخشي است. كاميابي يك ايدئولوژي و نظام فكري در آن است كه بتواند همه انسانها را ابتدا مخاطب خود كند تا پيام را با گوش بشنوند و سپس متقاعد كند تا پيامش را با دل بچشند.
كاميابي يك ايدئولوژي، علاوه بر صحت نظري و درستي آراء، در ميزان انعطاف و زمانپذيري آن نيز نهفته است و از آنجا كه فمينيسم به گواهي معتقدان منتقد شدهاش و از همه مهمتر واقعيتهاي انكارناپذير جوامعي كه ايدههاي فمينيستي در آن اجرا شده، بايد پاسخگوي ظلمهاي تازه و فراواني باشد كه به مدد آراء فمينيستي بر زنان روا داشته، بويژه آن كه قدمت 150 سال جنبش زنان و همت اسناد بينالمللي را در پي خود داشته است، لذا بايد درباره وضع اسفبار زنان در جهان توضيح داد كه چرا با آن كه يكسوم نيروي كار انساني جهان را زنان تشكيل ميدهند، اما كمتر از يك درصد از مالكيت جهان برخوردارند و در مقابل 70درصد فقيران جهان را زنان تشكيل ميدهند تا جايي كه ميتوان گفت ثروت يك مساله مردانه است و فقر يك مساله زنانه! و تازه بايد به اين چرخه دو برابر بودن بيسوادان زن و كمتر از 10 درصد بودن مديريت زنان در سطح جهان را افزود. چنان كه دبير كل وقت سازمان ملل در افتتاحيه كنفرانس جهاني پكن گفت: اينك در سال 1995 هيچ كشوري در جهان يافت
فمينيستها بايد توضيح دهند كه چرا حقوق بنيادي و اساسي زنان فراموش شده و هر لحظه در سراسر جهان عليالخصوص در كشورهاي غربي، تحت عنوان مالكيت تن، كرامت و حرمت زنان و بويژه دختران جوان براي تامين عيش و نوش مردان پايمال ميشود.
فمينيستها بايد توضيح دهند كه چرا هر اندازه روند دفاع از حقوق زنان اوج ميگيرد، روند اجحاف به حقوق زنان بويژه در حوزه حقوق بنيادي و انساني ايشان بيشتر ميشود. اعلام رسمي سود 256 ميليارد دلاري از تجارت اينترنتي سكس در جهان، نشانگر آن است كه دنيا همچنان گستاخانه به تحقير و ناديده گرفتن كرامت زنان مشغول است و از اين بابت هيچ فرياد و اعتراضي از طرف فمينيستها برسر آنان فرود نميآيد و لذا در حاشيه امن از هر گونه نقد و اعتراض قرار دارد و در همه جا و در همه سطوح، زنان را ملعبه نظام سرمايهداري و انواع كاميابيهاي مردان مينمايد.
فمينيستها اگر آن قدر كه بر سر نهاد خانواده فرياد زدند، بر سر فحشا و فساد، ولو نجواگونه، اعتراض ميكردند، وضع زنان طور ديگري ميشد. گزارههاي جانبي فمينيستها حول گزاره اصلي آنها در موضوع «قبح هرگونه تفاوت و حسن هر نوع برابري»، ميچرخد كه ذيلا به محورهايي از آن اشاره ميشود.
- هر تفاوتي تبعيض است و هر تبعيضي غيرقابل تحمل است.
- همه برتريها در مردان است و زنان براي دسترسي به برتريها بايد مثل مردان شوند.
- جهان برابر، جهان بدون جنسيت است پس مقابله با جنيست تلاشي براي برابري است.
- فقط با آزادي مطلق ميتوان برابري مطلق را براي زنان تامين كرد.
- برابري در همه چيز، همه وقت و همه جا اصليترين هدف است.
- مرد بودن يك حيثيت اصلي و زن بودن يك حيثيت فرعي است، پس آن كه بايد مثل ديگري شود زن است نه مرد!
- بهبود وضعيت زنان فقط در گرو برابري زنان با مردان است نه مردان با زنان.
- رفع تمامي اشكال تبعيض عليه زنان فقط در ايجاد تمامي اشكال برابري با مردان نهفته است.
- برابري با مردان يك اصل لازمالحصول است؛ ولو با انكار «زن بودن»همراه باشد.
با كمترين تامل در موارد فوق به دست ميآيد كه لايههاي بيروني فمينيستها در تلاش براي رسيدن به مردان، از يك گزاره نهفته در لايههاي دروني آنها نشأت ميگيرد و آن اين است كه مردان بهترند، پس بدون هيچ ترديدي بايد با همه توان به آنها رسيد. حاصل پيجويي چنين گزارههايي اين است كه زنان بايد در حوزه تئوريك و نظري «همتاي مرد» شوند و در حوزه پراتيك و عملي «همتاي مرد» كه يكي اعراض از جنس است و ديگري اعراض در جنيست.
با اين تحقير بيپاياني كه نسبت به زنان در باطن فمينيسم وجود دارد، ميتوان گفت: فمينيستها در تمامي لحظاتي كه در پشت تريبونهاي تبليغ قرار ميگيرند تا افكار مردم را متوجه زنان كنند، در همان لحظات، خود متوجه مردان هستند و مرد بودن را يك ترجيح ميدانند، لذا دائما موضوع رسيدن به مردان را با حساسيت «پيگيري» ميكنند و اين در حالي است كه انتظار ميرفت جنبش فمينيستي افقهاي تازهاي را فراروي زنان بگشايد و آنان را به جايگاه امن و ايدهآل سوق دهد، ولي معالوصف بايد گفت، اين جنبش خدمت بزرگي را به اقتصاد كاپيتاليسم (سرمايهداري) و به فرهنگ هدونيسم (لذت مداري) نموده است.
اصليترين هدفهاي فمينيسم جهاني شدن
جهاني شدن
يكي از هدفهاي مهم فمينيسم است. آنچه فمينيسم آموزش ميدهد و براي نهادينه شدن و ماندگاري آن تلاش ميكند، عبارت است از: نفي مرزهاي بومي، ملي، ديني و هر چه تكيه و تعلق به آن تشخص و هويت ميدهد و در نتيجه امكان پذيرش آراء فمينيسم را با مشكل مواجه ميسازد. به همين دليل يكي از مهمترين و موثرترين فعاليتهاي فمينيستها، به دليل بي ضرر بودن و بدون مخاطره بودن آرايشان براي نظام سرمايهداري حاكم بر جهان، اين است كه افكار خود را بر مسند معاهدات بينالمللي سوار كنند؛ فلذا بيشترين سود را از محل يكپارچهسازي قوانين و مقررات حاكم بر كشورها از طريق همين اسناد بينالمللي از آن خود نمودند.
آزادي طلبي
آزاديطلبي فمينيستها از نگاه اومانيستي آنان به آزادي نشأت ميگيرد. در اين مكتب انسان موجودي است «آزاد آزاد» نه «آزاد مسوول». مبتني بر اين تلقي، آزادي يعني مجاز بودن هر نوع اراده و هر نوع انتخاب و از طرفي چون اصل ديگري تحت عنوان يكي شدن با مردان اصلي است كه حامل يك پيام تحقيركننده است، يعني زن حيثيت فرعي است و مرد حيثيت اصلي، پس شايسته است زن مثل مرد شود و آن كه بايد تغيير كند و تحت عنوان برابري، چون ديگري شود، زن است نه مرد؛ پس آزادي تنها راه رسيدن به اين برابري است، اصل برابري نبايد توسط هيچ انرژي و ارادهاي محدود گردد. آزادي در نگاه فمينيستها تكانهاي ميشود براي بنياد خانواده، چنان كه در بند (ب) از ماده 6 كنوانسيون محو تمامي اشكال تبعيض آمده است: حق يكسان در انتخاب آزادانه همسر و صورت گرفتن ازدواج تنها با رضايت كامل و آزادانه دو طرف ازدواج و ... .
برابريخواهي نقطه كانوني همه آموزههاي فمينيستي محسوب ميشود. در تعاليم فمينيسم برابري و نفي تفاوت دو جنس در عرصه خانه و اجتماع، چنان دنبال ميشود كه هر آنچه به عنوان نقش مبتني بر جنس است، بايد نقش بر آب شود و فقط آخرين لايه تفاوت كه تنها تفاوت پذيرفته شده از جانب فمينيستهاست، يعني صرف «نرينگي و مادينگي» ميتواند بماند.
اين موضوع نقشهاي طبيعي و تاريخي آنها را آنقدر كمرنگ مينمايد كه براحتي ميتوانند به جاي هم نقش ايفا كنند!
آنچه در اين آموزهها حائز اهميت است، ميدان ندادن به حداقل و حداكثر تفاوتها در حوزه قانونگذاري، اجرا و نظارت است؛ اگر چه همه اينها در جريان واقعي عمل به جايي منجر گرديد كه به قول توني گرفت: «زنان دوباره ميخواهند خود را كشف كنند، همان خويشتني كه تنها ميتواند «زن طبيعي» ناميده شود.»
به همين دليل زنان بسياري دريافتهاند كه رهآورد فمينيسم ايجاد يك باور غلط در زنان بوده است كه همواره از هر تفاوتي، تبعيض بفهمد و موقعيتهاي مردانه را مثبت و انساني ببينند فلذا در برابر تفاوتها احساس كمبود نمايند. چنين زناني هرگز روي آرامش را نخواهند ديد؛ چون نه تفاوتها را به رسميت شناختهاند و نه براي مهارتهاي زنانه اقدام كردهاند؛ بنابراين انديشه فمينيستي به ناكارآمدي زنان در حوزههاي زنانه منجر شده است.
تامل عميق در آنچه طرح شده به وضوح ميرساند كه فمينيسم هويت انساني زن را مخدوش ميسازد و آن را تبعي و غيراصيل و فرعي ميبيند، لذا به تعبير يكي از بزرگان عرصه حكمت و كلام:«تفكر فمينيستي در حد خود بحران هويتي را به همراه دارد كه راهحل آن در گرو انسانشناسي كامل در ظل جهان بيني توحيدي است (جوادي آملي، 1382: زنان در بحران).