|
فردا؛ اعظم ایرانشاهی: گفت من به محض رسیدن به تهران، باید بروم سر خاک شهدا. گفتند بیخیال، خطرناک است، گفت نمیشود. معلوم شد تصمیمش را گرفته و همه میدانستند او وقتی تصمیم بگیرد، چیزی نمیتواند باز داردش. شهدایش حالا کی بودند؟ همانهایی که ندیده دل داده بودند بهش، همانها که خونشان ریخته بود توی میدانها و خیابانها. همانها که نالههایشان جا مانده بود توی اتاقهای سیاه موزه عبرت، همانها که سر به نیست رفته بودند و ماهها بعد خبرشان آمده بود. همانهایی که زیر شکنجه آب خواسته بودند و مردک گفته بود بروید از خمینیتان آب بخواهید. همانهایی که اگر میگفتند خمینی تحریکمان کرده، آزاد میشدند اما گفتند «ما با اولاد زهرا در نمیافتیم». همانها که قبل از گلولهباران پیغام دادند «به خمینی بگویید، بعضیها تو را دیدند و خریدند، ما ندیده خریدارت شدیم»