|
بچهها قبول کردند؛ دستها توی هم قفل شد. شروع به خواندن دعا کردند. هنوز دعا تمام نشده بود که صدای هقهق گریه پیچید. چراغ را روشن کردند؛ کمسنترین بازیکن تیم سرش را گذاشته بود توی بغل حسن و داشت مثل باران گریه میکرد؛ احمدرضا عابدزاده.
حسن به او گفت: "چته احمد؟"
گفت: "من باید برم، مجبورم برم، میخوام برم کشوری. ولی من نامرد نیستم بچهها."
عابدزاده توی تیم هلالاحمر بود و پانزده شانزده سال بیشتر نداشت. دروازهبان ذخیره بود، ولی در بازی نهایی از او استفاده کردند.
تیم تام تیم قدرتمندی بود و با مربیگری آقای چرخابی توی مسابقات کشوری هم شرکت میکرد. به عابدزاده پیشنهاد داده بود که به تیم تام برود. گفته بود: "ما میریم مسابقات کشوری و آیندهات با ما بهتره."
احمدرضا عابدزاده به تیم تام رفت. تکلیف تکتک بچهها هم روشن شد. حالا حسن میتوانست با خیال راحت به جبهه برگردد.
* به نقل از «وقت اضافه»، زندگینامه داستانی شهید حسن غازی اصفهانی، انتشار دوم، صفحه 56