|
در اشعارى كه از مثنوى مولوى در مقاله حاضر مورد تحليل قرار گرفته است، نقش تفرقه افكنانه يهوديان در ميان مسيحيان نشان داده شده است. پيام مولانا براى نسل امروز پرهيز از تفرقه، دقت در پيروى از نخبگان و رهبران، بررسى دعاوى افراد صاحب ادعا و پيروى از رهبرانى است كه از سابقه روشن و بدون ابهام برخوردارند.
در اشعارى كه از مثنوى مولوى در مقاله حاضر مورد تحليل قرار گرفته است، نقش تفرقه افكنانه يهوديان در ميان مسيحيان نشان داده شده است. پيام مولانا براى نسل امروز پرهيز از تفرقه، دقت در پيروى از نخبگان و رهبران، بررسى دعاوى افراد صاحب ادعا و پيروى از رهبرانى است كه از سابقه روشن و بدون ابهام برخوردارند. آنان كه سابقه روشنى ندارند يا سابقه نامناسبى داشتهاند، چه بسا براى گمراهى خلق جامه زهد بر تن كرده باشند.
واژههاى كليدى: يهود، مسيحيان، تفرقه، مثنوى، مولانا.
از قصههاى عبرتآموز مثنوى مولانا، قصه پادشاه جهود و دشمنى وى با نصرانيان است. پادشاهى كه كينه عيسويان را به دل دارد و آنان را قتلعام مىكند؛ ولى هر چه او بر ظلم و جور خود مىافزايد ايمان و اتحاد پيروان حضرت عيسى قوىتر مىگردد، تا اين كه وزير مكّار او حيلهاى كرده و با نفاق و عوام فريبى در ميان مسيحيان تفرقه ايجاد كرد و همه را به باد بلاى اجتماعى سپرد و آبرويشان را برد و به دام شرك افكند. وزير مكّار آنچنان بغض عيسويت به دل دارد كه از جان خويش دست شست و خود را فداى كفر خويش كرد.
گاهى رونق يك دين موجب بروز حسادتها و كينههاى شديد مىگردد. از اين رو براى از بين بردن آن عدهاى حاضر مىشوند دست به هر كارى بزنند ولو جان خويش را در اين راه از دست بدهند.
بود شاهى در جهودان ظلمساز
دشمن عيسى و نصرانى گداز
عهد عيسى بود و نوبت آلِ او
جان موسى او و موسى جان او
شاه احوال كرد در راه خدا
آن دو دَمساز خدايى را جدا
گفت استاد احولى را كاندرآ
رَو برون آر از وثاق آن شيشه را
گفت احول: زآن دو شيشه من كدام
پيش تو آرم بكن شرح تمام
گفت استا: آن دو شيشه نيست رو
احولى بگذار و افزون بين مشو
گفت اى استا مرا طعنه مزن
گفت استا زآن دو يك را در شكن
شيشه يك بود و به چشمش دو نمود
چون شكست او شيشه را ديگر نبود
چون يكى بشكست هر دو شد ز چشم
مرد احوال گردد از مَيْلان و خشم
. . .
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول كالامان ياربّ امان
صد هزاران مؤمن مظلوم كُشت
كه پناهم دين موسى را و پشت2
مولوى در اين ابيات به نكات مهم زير اشاره كرده است:
1. وحدت اديان
حقيقت شرايع يك چيز است، همه از يك دين حاصل شدهاند. شريعت موسى با شريعت عيسى تفاوتى ندارد. هر دو پيامبرِ خداى واحدند و هر دو همه را سوى خالق يكتا دعوت كردهاند. نه تنها شريعت عيسى و موسى اتحاد ماهوى دارند، بلكه همه شرايع الهى به دين واحد مىرسند كه خداى واحد معين گرده است.
يكى از مسائلى كه تحمّلش براى مشركان مكه سخت مىآمد، دعوت قرآن از همه اهل كتاب به كلمه واحدى بود. آنان نمىتوانستند شاهد اتحاد پيروان اديان آسمانى باشند، زيرا اديان آسمانى در حقيقت يك چيز بوده و هيچ منافاتى با هم ندارند. همه انبياى الهى مردم را به توحيد، معاد، نبوت و حيات طيبه دعوت مىكردند. به همين دليل كتب آسمانى و رسولان قبلى را تأييد كرده و به آمدن پيامبر بعدى مژده مىدادند. بنابراين آنان كه اين حقيقت را درك نكرده و تعدد شرايع را مساوى تعدد اديان دانستهاند، مانند انسان احولى (دوبين) هستند. كه خلاف بينى او از عيب ديدگان وى ناشى مىشود، ولى او گمان مىكند كه واقع را مىبيند. مولانا در ابيات ياد شده نيز درصدد بيان همين مطلب است. پادشاه يهود در حكايت مثنوى، يك شخصيت مريض القلب است كه به جهت ضعف بصيرت نمىتواند اتحاد رسالت موسى و عيسى را درك كند و براساس پندار غلط خود و به بهانه دفاع از آيين موسىعليه السلام به قتل عام پيروان عيسىعليه السلام مىپردازند.
2. نقش حبّ و بغض در شناخت آدمى
از نكات مهم روانى كه مولانا بدان اشاره كرد، نقش حب و بغض در شناخت آدمى است. با وجود كينه چيزى در دل نمىتوان در خصوص آن به درستى قضاوت كرد و همينطور اگر عشق به چيزى در دل داشته باشد، از شناخت صحيح آن محروم خواهد ماند.
مولوى در اين حكايت غرضورزى پادشاه جهود را موجب بدبينى مفرط او به نصارا دانسته و مىگويد: انسان غرضورز از ديدن هنر كور است. دلدادگى به چيزى انسان را از غير آن چيز متنفر مىكند، زيرا صدها حجاب از چنين دل مريضى به چشم و گوش او كشيده خواهد شد.
خشم و شهوت مرد را احول كند
ز استقامت روح را مُبْدَل كند
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
صد حجاب از دل به سوى ديده شد
چون دهد قاضى به دل رشوت قرار
كى شناسد ظالم از مظلوم زار
شاه از حقد جهودانه چنان
گشت احول كالامان يا ربّ امان
صد هزاران مومن مظلوم كشت
كه پناهم دين موسى را و پشت3
3. اشكال و انواع دشمنىها
دشمنىها انواع گوناگونى دارد. دشمن در زمان و مكان مختلف، دشمنى خود را درلباسهاى متفاوتى ظاهر مىسازد. گاهى با جنگ و آدم كشى، گاهى با حربه و تهديد، گاهى با تطميع و... كارآترين و خطرناكترين نوع دشمنىها، تفرقه است. بسيارى از جوامع بزرگ و متمدن از راه تفرقه كوچك شده و به ذلت افتادهاند. بدين جهت قرآن كريم به مسلمانان بارها اين نكته را تذكر داده و آنها را از تفرقه بر حذر داشته و به حفظ وحدت توصيه فرموده است، زيرا عظمت و استوارى هر قومى در گرو اتحاد آنهاست.4
مولانا در قصه پادشاه ستمگر جهود به اين نكته توجه داده و يكى از حربههاى قديمى يهود و از حيلههاى هميشگى او را تفرقه انداختن بين اقوام دانسته است، هرجا كه از راه استبداد و قتل و غارت نتيجه نگرفتند. از اين رو وقتى ستم پادشاه بر نصارا كارگر نشد و بلكه موجب تقويت اتحادشان و پافشارى بر اعتقادشان گرديد، وى به حيله وزير مكار متوسل شد و از راه نفوذ بر جمع مسيحيان و همرنگ شدن با آنها وارد شد. وزير مكار به شاه گفت: تو از كشتار مسيحيان به نتيجه نمىرسى، زيرا آنان تقيه كرده و عقايد خود را مخفى مىكنند. اگر چه در ظاهر خود را با تو همراه و هم عقيده نشان مىدهند، ولى در باطن بر كيش خود هستند. بنابراين من بايد به جمع آنان داخل شده و خود را از آنان معرفى كنم تا بر اسرار پنهانشان واقف گردم و سپس نقشههاى بعدى را اجرا كنم. براى اين كه بتوانم نظر آنان را به خود جلب كنم، بايد خود را دشمن تو نشان دهم؛ بنابراين تو دست و گوش مرا بِبُر و بعد از شكنجه در ميان خلق بگردان و بر همگان ثابت كن كه مرا از خود راندهاى. من به مردم خواهم گفت كه شاه مرا به جرم نصرانى بودن به اين روز انداخته است و زنده ماندنم هم به بركت معجزه حضرت عيسى است، زيرا شاه مىخواست مرا بكشد ولى به لطف و معجزه عيسى از دستش رها شدم.5
4. تقليد عوام، خطر مُدام
از آسيبهاى سياسى و فرهنگى جوامع انسانى تقليد ناآگاهانه عوام جامعه است كه اكثريت را نيز دارند. اگر زمام امور جامعه از جهاتى به دست خواص بوده، ولى از جهاتى ديگر گاهى غلبه با عوام بوده و خواص حريف آنان نشدهاند. به همين جهت دولتهاى استعمارى و ستمگر تلاش فراوان در كسب زمام امورِ عوام داشتهاند. جهل و غفلت از طرفى و ظاهرنگرى و حسّگرايى از طرف ديگر باعث مىشود كه عوام در تحليل وقايع در مرحله ظاهر مانده و بر آن اساس قضاوت نمايند. آنان كه راههاى سيطره بر عوام را مىدانند هميشه از قوّت و قدرت آنان در راه مطامع خود استفاده كردهاند؛ از اينرو روشنفكران جامعه و دلسوزان بشر كه حاضر نيستند حقيقت را فداى خودخواهى و تنپرورىهاى قومى و ملى كنند، عموماً منزوى بودهاند.
در حكايت پادشاه جهود نيز مولانا به اين نكته توجه داده است كه عوام قدرت تحليل وقايع را ندارند و فقط به ظواهر توجه دارند؛ بدين جهت وزير مكّار با ظاهرسازى از عوام دلربايى كرد و همه آنها را شيفته خود ساخت.
او به ظاهر واعظ احكام بود
ليك در باطن صفير و دام بود
در درون سينه مِهرش كاشتند
نايب عيسيش مىپنداشتند.6
از نظر مولانا مكر نفس خطرناكتر از هر چيزى است. و عوام و حتى خواص را به انحراف از حق سوق مىدهد، هر چند خواص مقاومت بيشترى در برابر فكر نفس مىكنند در قصه مكر و زير عدهاى از خاصان به او بدبين گشته و از وى دورى جستند؛ اما جماعت عوام به دور او حلقه زدند و دل به دروغهاى او دادند.
5. حسادت يهود بر نصارا
پيروان اديان موفق هميشه مورد حسادت اديان شكست خورده بودهاند. يهود به دليل اذيت و آزارهاى پيش از حد پيامبرانشان و كشتن عده زيادى از رسولان الهى و پيروى از هواى نفس هيچگاه تكامل معنوى نداشتهاند. تاريخ اسلام و مسيحيت مملو از خيانتها و جنايتهاى يهود عليه پيروان اين دو دين الهى است.
آن وزيرك از حسد بودش نژاد
تا به باطل گوش و بينى باد داد
بر اميد آنكه از نيش حسد
زهر او در جان مسكينان رسد
ناصح دين گشته آن كافر وزير
كرده او از مكر در لوزينه سير7
يكى از نكات اخلاقى كه مولانا از اين قصه برداشت كرده و مايه عبرت معرفى مىكند اين است كه حسادت قبل از آن كه به محسود زيان رساند به حاسد ضربه مىزند. وزير حسود براى از بين بردن دين مسيحعليه السلام زندگى دنيايى و اخروى خود را به باد داد. مولانا در اين جا به نكته ديگرى اشاره كرده مىگويد: كسى كه بوى هدايت را استشمام نمىكند بهتر است كه بينىاش بريده باشد، بلكه سزاى دورى از بوى هدايت، بريدن بينى چنين انسان حسود و عنودى است. همان طور كه گوشى كه به پيام حق بى توجه باشد زايد بوده و بارى بر سر انسان است.
گوش كان نبود سزاى راز او
بركنش كه نبود آن بر سر نكو
ديده كو نبود ز وصلش در فِره
آنچنان ديده سپيد و كوربه8
از نظر مولوى دورى يهود از حضرت مسيح نشانه كوردلى آنها بوده كه موجب افزوده شدن و شدت يافتن كورى آنها نيز گرديد. قبول نكردن حقيقت معلول بىبصيرتى است.
6. تحريف و تفرقه در نصارا
تحريف در تورات و انجليل از علل اساسى بعثت پيامبر خاتم بود مولوى تحريف در تورات و انجيل را از حيلههاى وزير مكار دانسته و گفته است: او نُقباى نصارا را كه دوازده نفر بودند به شاگردى برگزيد و آنها را جداگانه به حضور مىپذيرفت و رطب و يابسهايى را به نام تعاليم مسيح و از موضع جانشينى حضرت عيسى به آنها ياد مىداد. آنگاه كه تصميم گرفت آخرين نقشه خود را به اجرا درآورد، طومارى به نام هر كدام از اين دوازده نفر تشكيل داد و روش زندگى فردى و اجتماعى را در آن نوشت؛ ولى مضمون طومار را طورى نوشت كه ضد مضمون ديگر طومارها بود. به هر يك از اين افراد گفته بود تو بعد از من خليفه و جانشينم خواهى بود و بايد مردم را بر اساس آنچه در اين طومار نوشتهام هدايت كنى. بقيه وظيفه دارند از تو پيروى كنند. هر كس از تو اطاعت نكرد خونش حلال بوده و تو بايد او را از ميان بردارى. آنچه گفتهام سرى از اسرار است و تا من زندهام نبايد كسى از آن آگاه گردد. بدين طريق حكم قتل نقباى دوازدهگانه را صادر كرد و بعد از مدتى دوازده فرقه در يك دين به وجود آمدند كه هر يك تشنه خون ديگرى بود.
قوم عيسى را بُد اندر دار و گير
حاكمانشان ده امير و دو امير
هر فريقى مر اميرى را تبع
بنده گشته مير خود را از طمع
اين ده و اين دو امير و قومشان
گشته بنده آن وزير بد نشان
اعتماد جمله بر گفتار او
اقتداى جمله بر رفتار او
پيش او در وقت و ساعت هر امير
جان بدادى گر بدو گفتى بمير
ساخت طومارى به نام هر يكى
نقش هر طومار ديگر مسلكى
حكمهاى هر يكى نوعى دگر
اين خلاف آن ز پايان تا به سَر9
وزير مكار براى اين كه حيلهاش كاملاً كارگر شود، خلوت گزينى كرد و چلهنشينى اختيار نمود و هيچكس را به حضور نپذيرفت. با اين عمل اشتياق مريدان به ديدار او بيشتر گرديد، اما او به كسى اجازه ملاقات نمىداد. وقتى اصرار مردم بر ملاقات بيشتر شد گفت: من به اشارات عيسىعليه السلام خلوت گزينى اختيار كردهام از ناحيه او دستورى نرسد كسى را نخواهم پذيرفت. او با اين كار مىخواست به حيلههاى خود رنگ معنويت بخشيده و خود را از رهيافتگان به محضر حضرت عيسى معرفى نمايد تا مردم چشم و گوش بسته گفتههاى او را بپذيرند و احكام او را حكم حضرت مسيحى بدانند.10 او با اين كار به همه رفتارهايش صبغه الهى داد و به مردم چنين القا كرد كه تمام اعمال او به اشارت مسيح صورت مىگيرد گويى كه زبان او زبان مسيح شده است بدين جهت پيروى از او پيروى از مسيح بوده و مخالفت با وى مخالفت با مسيح است.
از آنجا كه اكثر مردم عوام بودند و به تحليل ماجرا نمىپرداختند؛ از اينرو هر چه مىگفت به طور كامل مىپذيرفتند. اقليت روشنفكر و آگاه هم تحت سيطره اكثريت ناآگاه قرار داشته و نمىتوانستند مخالفت كنند و به ناچار جز تماشا و سكوت كارى نمىتوانستند بكنند. اگر عوام اندك تأمل و تفكرى در زندگى داشتند مفاد تعاليم وزير را با تعاليم عيسىعليه السلام مطابقت مىدادند و به باطل بودن او و ضديتش با نصارا پى مىبردند.
و آنگهانى آن اميران را بخواند
يك به يك تنها به هر يك حرف راند
گفت هر يك را به دين عيسوى
نايب حق و خليفه من توئى
و آن اميران دگر اَتباع تو
كرد عيسى جمله را اشياءِ تو
هر اميرى كو كَشَد گردن بگير
يا بكُش يا خود همى دارش اسير
ليك تا من زندهام اين وا مگو
تا نميرم اين رياست را مجو
اينك اين طومار و احكام مسيح
يك به يك بر خوان تو بر امت فصيح
هر اميرى را چنين گفت او جدا
نيست نايب جز تو در دين خدا
هر يكى را او يكى طومار داد
هر يكى ضد دگر بود المراد
جملگى طومارها بُد مختلف
همچو شكل حرفها يا تا الف
حكم اين طومار ضد حكم آن
پيش از اين كرديم اين ضد را بيان
بعد از آن چل روز ديگر در ببست
خويش كُشت و از وجود خود برست
چونك خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قيامت گاه شد
خلق چندان جمع شد بر گور او
موكنان جامه دران در شور او
كان عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترك وز رومى و كُرد
خاك او كردند بر سرهاى خويش
درد او ديدند درمان جاى خويش
آن خلايق بر سر گورش مَهى
كرده خون را از دو چشم خود رهى
بعد ماهى گفت خلق اى مهتران
از اميران كيست بر جايش نشان
تا به جاى او شناسيمش امام
دست و دامن را به دست او دهيم
يك اميرى زان اميران پيش رفت
پيش آن قوم وفا انديش رفت
گفت اينك نايب آن مرد من
نايب عيسى منماندر زمن
اينك اين طومار برهان من است
كين نيابت بعد ازو آن من است
آن امير ديگر آمد از كمين
دعوى او در خلاف بُد همين
از بغل او نيز طومارى نمود
تا برآمد هر دو را خشم جهود
آن اميران دگر يك يك قطار
بركشيده تيغهاى آبدار
هر يكى را تيغ و طومارى به دست
در هم افتادند چون پيلان مست
صدهزاران مرد ترسا كشته شد
تا ز سرهاى بريده پشته شد
خون روان شد همچو سيل از چپ و راست
كوه كوه اندر هوا زين گرد خاست
تخمهاى فتنهها كو كِشته بود
آفت سرهاى ايشان گشته بود11
نتيجهگيرى
علاوه بر آنچه در خصوص اشعار فوق گفته شد، نكات سياسى و اجتماعى ديگرى نيز از اين ابيات برداشت مىشود؛ از جمله مىتوان به موارد زير اشاره كرد.
1. لزوم تعيين معرفى جانشين رهبر در زمان حيات
خليفه، امير، پادشاه، پيامبر و امام يا هر رهبرى بايد در حال حيات خود، وليعهد و جانشين خود را معرفى كند تا بعد از مرگ او مردم در برابر مدعيان فراوان دچار حيرت و سردرگمى نشوند. به همين جهت هر پيامبر و امامى در زمان حياتش جانشين خويش را معرفى كرده تا مردم بعد از مرگ او در دام تفرقه گرفتار نيايند. بعضى از بزرگان علاوه بر معرفى رهبر بعدى، از مردم براى وى بيعت نيز مىگرفتند، مانند ماجراى غدير خم و معرفى حضرت علىعليه السلام به جانشيى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و بيعت گرفتن از مردم براى جانشينى او. مولوى در اين خصوص مىفرمايد:
زين سبب پيغمبر با اجتهاد
نام خود و آل على مولا نهاد
گفت هر كو را منم مولا و دوست
ابن عم من على مولاى اوست
كيست مولا آنكه آزادت كند
بند رقيّت زپايت بركَنَد
چون به آزادى نبوّت هادى است
مؤمنان را ز انبيا آزادى است
اى گروه مومنان شادى كنيد
همچون سرو و سوسن آزادى كنيد12
2. آزاده بودن خليفه
رهبر جامعه دينى، كه در جايگاه انبيا و اوليا قرار مىگيرد، علاوه بر اين كه بايد آزاده باشد بايد بتواند مردم را به آزادگى برساند. آن كه در بند هواى نفس افتاده و صدها بند فردى و اجتماعى به دست و پايش بسته است هرگز نمىتواند راهبر انسانها باشد؛ لذا مولوى فرمود:
كيست مولا آنكه آزادت كند
بند رقيّت زپايت بركند
اما حبّ رياست و امارت فكر و ذكر عدهاى را چنان به خود مشغول ساخته است كه حاضرند بازار شهرى را براى به دست آوردن دستمالى به آتش بكشند. به همين دليل هيچ يك از نقباى دوازدهگانه نصارا پيرو ديگرى نگشت و با تمام نيرو براى رسيدن به نيابت وزير مكار عليه رقيبان خود وارد جنگ شدند و هزاران نفر را به كام مرگ بردند.
3. خودخواهى مانع خداخواهى
اگر خودخواهى نقباى دوازدهگانه نبود، آن مفسده عظما پيش نمىآمد. اگر آنان ذرهاى در قابليت خود ترديد مىكردند يا احتمال درستى رقيب خود را مىدادند لازم مىديدند كه دور هم جمع شده و چارهاى بينديشند. اگر ساعتى مشاوره مىكردند عمرى را به مشاجره و منازعه نمىپرداختند. چون همه خود خواه بودند فكر هيچكدام به راه خدا پسندانهاى متمايل نشد و خودخواهى جاى خداخواهى را گرفته بود.
4. تعصب كور و خسارتهاى نامحدود
تعصب وقتى آگاهانه باشد سازندگى مىآورد؛ اما وقتى كوركورانه باشد موجب تخريب مىشود. تعصب به يك شخص وقتى كوركورانه شد، دشمنى مخالف او نيز كوركورانه خواهد شد. به همين دليل يكى از نقشههاى دولتهاى استكبارى، تبليغ تعصب در اقوام و ملل مختلف و ايجاد دشمنى قومى و ملى و فرهنگى در ميان آنها بوده است. مولوى براى از بين بردن تعصب كور مردم را به همدلى دعوت مىكند. همدلى در گرو همكيشى و هم دينى تحققپذير است نه همزبانى و همزمانى و هممرزى.
اى بسا هندو و ترك هم زبان
اى بسا دو ترك چون بيگانگان
پس زبان محرمى خود ديگرست
هم دلى از هم زبانى بهترست
غير نطق و غير ايما و سجل
صد هزاران ترجمان خيزد زدل13
5. تقواى بدون آگاهى همانند بىتقوايى است
توجه به ماجراى نقباى دوازدهگانه و پيروان آنها روشنگر اين معناست كه تقوا موقعى سازنده مىگردد كه تفكر و علم پشتوانه او باشد. تقواى به دور از تفكر و آگاهى نه تنها سودمند نيست بلكه همانند بىتقوايى مضرّ است.
6. توكل به خدا در همه امور
انسان همواره بايد به خداوند سبحان توكل نمايد و هيچگاه به عمل خود اميدوار نباشد. ثمره اَعمال در توكل انسان و بركتى است كه خدا مىدهد. نصارا به عبادت و اعمال خود دلخوش بودند و گمان مىكردند كه خدا را با اين بندگىهايشان مديون خود ساختهاند و توسل و توكلى نداشتند. به همين دليل با كوچكترين حيله وزير مكار به جان هم افتادند.
7. پيروى از مردان خدا
يكى از ضرورتهاى زندگى اجتماعى پيروى از مردان خداست؛ مردانى كه قول و فعلشان براساس احساس وظيفه و براى رضاى خداوند است. شناختن اين افراد گرانقدر نيز به توفيق الهى ممكن مىشود، زيرا آنقدر مكاران و حيلهگران رنگارنگ زياد است كه شناختن صادق از كاذب بسيار مشكل است. در داستان مولانا نيز پىبردن به چهره واقعى وزير مكار براى عدهاى خاص ميسّر شد، اما عموم مردم لياقت پيروى از آنها را نداشتند و به دام وزير گرفتار شدند. مولوى مردان خدا را سايه يزدان معرفى كرده و مىگويد: تنها راه رهايى از دام شياطين جنّى و انسى پيروى از اينان است.
سايه يزدان بود بنده خدا
مرده اين عالَم و زنده خدا
دامن او گير زوتر بىگمان
تا رهى در دامن آخر زمان
كيف مدّ الظل نفس اولياست
كو دليل نور خورشيد خداست
اندرين وادى مرو بى اين دليل
لااُحِبُّ الْافلين گو چون خليل
8. رابطه ظلم و جهل
ظلم و جهل دو قرين ديرينهاند؛ آن كه ظالم است جاهل نيز است، زيرا او نمىداند كه با هر ظلمى، در دنيا تيشه به ريشه خود زده و در آخرت، آتش جهنم را براى خود مىافروزد. وزير مكار در داستان مولانا با همه زيركى نفهميد كه حيلههاى او از نور مسيح نمىكاهد. مسيح ستاره درخشان آسمان نبوت و رسالت است كه تا قيامت نورافشانى خواهدداشت. انبيا ستارگان خدايىاند. جنگ با انبيا، جنگ با خداست؛ از اينرو انسان آگاه هيچ گاه با خدا به رقابت نمىپردازد. خود ظالم در درجه اول پرچم جنگ عليه خدا را بلند مىكند كه به زودى سرنگون خواهد شد. بدين جهت مولانا حيله شاه و وزير را به غفلت و نادانى آنها نسبت داده است.14
دوم، مكرى ديگر
مكر يهود عليه نصارا به اشكال مختلف بوده و به اين دو مورد محدود نمىشود. مولانا در اين حكايت به دو مورد از آنها اشاره كرده است كه به نوعى شبيه همديگرند.
در مورد دوم نيز پادشاه جهود از نصارا مىخواهد كه از دين خود دست بردارند، ولى آنها با اين درخواست مخالفت كردند. پاشاه وقتى از راه سخن و تهديد و تنبيه موفق نمىشود، به شكنجه و كشتار مسيحيان مىپردازد. به دستور او، كانالهايى را حفر مىكنند و آنها را از هيزم پر مىكنند سپس مسيحيان را كنار آن جمع كرد و هيزمها را آتش زد و گفت يا از دين خود دست برداريد و به دين يهود بگرويد و يا خود را به آتش اندازيد. عدهاى خود را به آتش انداختند، گروهى تسليم شدند و بعضى هنگام فرار به دست سربازان كشته شدند.
امروز صهيونيزم نژاد پرست، شريكان يهوديت ضد نصاراى ديروز و دشمن همه مسيحيان و مسلمانان تاريخ مىباشد. اگر ذونواس در آن روز حفرههاى آتشين براى سوزاندن مسيحيت برافروخته بود، صهيونيزم امروزه در سراسر دنيا تفرقه و تنازع راه انداخته، خود را به سلاحهاى كشتار جمعى و اتمى مسلح و مجهز ساخته و هر لحظه صلح و آرامش جهان را تهديد مىكنند.
پىنوشتها
1. مدرس حوزه و دانشگاه.
2. مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 21 و 22، تصحيح نيكلسون.
3. همان، ص 22.
4. انفال (8) آيه 46.
5. مثنوى معنوى، ص 23.
6. همان، ص 24.
7. همان، ص 28.
8. همان، دفتر ششم، ص 512.
9. همان، دفتر اول، ص 31 و 32.
10. همان، ص 40.
11. همان، ص 41 - 44.
12. همان، دفتر ششم، ص 535.
13. همان، دفتر اول، ص 75.
14. همان، ص 33 و 34.
...............................................................................................
منبع:فصلنامه علوم سياسى ، شماره 31