کد خبر: ۷۲۰۳۳
تاریخ انتشار: ۱۳:۴۷ - ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

بازیگران امروز رنگی­اند. چشمان خوشگل دارند و چهره­های زیباتری هم دارند. سینماروهای جدید ما به دنبال رنگ و روشنی هستند. آنموقع کارگردانان سعی می­کردند مسائل حاد اجتماعی را مطرح کنند و ما هم بازیگران همان فیلم­ها بودیم. الان بیشتر در فیلم­ها مشکلات خانوادگی گذرا مطرح است. انگار مسائل اجتماعی وجود ندارند.

آدمیزاد قشنگه! من هم قشنگ­ام. با این که جزو قشنگ­ها نیستم! این قسمتی از منولوگ میخ کوب کننده­ای بود که از مهدی هاشمی در نمایش کرگدن شنیده می­شد و بسیار هم به دل همه تماشاگران می­نشست.

مهدی هاشمی از آن دسته بازیگرانی است که همیشه با چهره­اش آرامشی خاص را به تماشاگر منتقل می­کند. بازیگری در خون اوست. هیچ وقت هم فراز و فرود خاصی نداشته و روند کاری مشخصی را پیموده است.

اما این روزها به واسطه بازی درخشان­اش در سریال (روزگار قریب، توانست بار دیگر نه تنها نظر منتقدان، که نظر میلیون­ها ایرانی را به سوی خود جلب کند، نقشی که حتی لحظاتی از زندگی او را تحت شعاع قرار داده بود. او به رانندگی کامیون علاقه­مند است و همیشه آرزوی این را داشته تا بتواند پشت رل کامیون بنشیند.

ورزش هم از علاقه­های همیشگی مهدی هاشمی بوده؛ هفته­ای یکی ـ دو روز، ساعتی را در باشگاه­های ورزشی می­گذراند؛ به خاطر همین هم سرحال و شاد مانده است. البته نباید بازی در تئاتر را هم برای این شادابی او نادیده گرفت.

مهدی هاشمی زندگی رویایی و عاشقانه­ای هم با همسر بازیگرش، گلاب آدینه دارد. او معتقد است که زوج­های قدیمی سینما در رابطه­شان موفق­تر از زوج­های جدید هستند. ما هم هرگز حرکت خارق العاده­ای که گلاب آدینه، هنگام دریافت جایزه­اش از مهدی هاشمی، در جشن چهارم خانه سینما انجام داد را از خاطر نخواهیم برد.

به گزارش جهان این بازیگر توانای کشور در گفت و گو­ با دوهفته نامه زندگی ایده آل به بیان دیدگاه ودلمشغولی هایش پرداخته که زیباست. بخشی از آن در ادامه می آید.

کمی پول داشته باشم،حل است

من اگر در این چند دوره­ای که بازی کردم، مطرح نمی­شدم، باز هم راضی بودم. در کل از این که نفس می­کشم و راه می­روم، حال­ام خوب است؛ به شرط آنکه کمی پول داشتم باشم. کمی پول داشتن باعث می­شود که آدم به کار و حرکت بپردازد. (کمی) یعنی آن قدر که آدم بتواند گذران عمر کند و به علایق­اش پاسخ دهد.

شوق پیچ های جاده چالوس

ورزش یکی از اولویت­های زندگی من است. وقتی از من می­پرسند که دز زندگی به چه چیزی خیلی اهمیت می­دهم، آن بالا را نشان می­دهم و بعد می­گویم بالاتر از همه ورزش و بعد انضباط در خوردن و بعد باقی مسائل.... همین باعث می­شود که آدم اگر کاری هم نمی­کند، قوی روی پاهایش بایستد و اعتماد به نفس داشته باشد. یکی از علایق من این است که ماشین را بردارم و تنها در جاده­ها برای خودم سفر کنم. تابستان گذشته سریال (کاراگاهان) در اواخر تیرماه تمام شده بود که 2-3 ماه تا این تئاتر زمان داشتم. هرچند که بخش­هایی از کار (دکتر قریب) مانده بود. در این 2-3 ماهه کارم این بود که به طرف جنگل­های بالای مرزن آباد سفر کنم. این شوق پیچیدن پیچ­های جاده چالوس، در تنهای، خودش یکی زندگی و کار است.

آرزو داشتم راننده کامیون شوم

من در هنر آزادی می­دیدم و تصور نمی­کردم در مشاغل دیگر خیلی دوام بیاورم. در مشاغل آزاد هم این امر بود؛ مثل رانندگی کامیون که فقط خودم بودم و خودم. این شغل را دوست داشتم. بیکاری هم یکی از آن­ها بود، این که پول داشته باشم و دنیا را بگردم. هنوز هم این آرزو را دارم.

بیکاری باعث می­شود که فرصت پیدا کنم و زندگی را ببینم. من حتی بازی­های خودم را هم گاهی نمی­توانم ببینم. وقتی از من می­پرسند (کرگدن چطور بود؟) می­گویم (نمی­دانم، من در آن بازی می­کنم!).

هنر بدون رنج نمی شود

به هر حال در هنر، انسان باید از رنج عبور کند. من مصاحبه با نویسنده بزرگی را خواندم که نوشته بود فلان زمان را با اشک نوشته است. آفرینش هنر مثل زاییدن است و رنج دارد. بی­رنج هیچ چیز آفریده نمی­شود.

می­خواهم بهترین کارم را بازی کنم

یکی دو فیلم زیر متوسط دارم که از کارهای بد من است. اگر اسم ببرم آن کارگردان رنجیده می شود. من آن کار را به خاطر حضور پول یا هر چیز دیگری انجام دادم و حالا نمی­خواهم ناراحتی ایجاد کنم. ولی میان بهترین­هایم، فیلم ـ تئاتر (مرگ یزد گرد) جایگاه ویژه­ای برایم دارد. فیلم (ناصرالدین شاه آکتور سینما) هم به دلیل خاص بودن آن فیلم و در اوج بودن کارگردان­اش دوست داشتنی است.

فیلم (همسر) هم به دلیل نو بودن سوژه­اش و بازیگر خوبی که در مقابل من بازی می­کرد بهترین کار سینمایی کارگردان­اش بود.... فیلم (معجزه خنده) هم همین حالت را دارد و (زرد قناری) و (خارج از محدوده) که با خانم بنی اعتماد کار کردم... و دو فیلم با یک بلیط که با دوست قدیمی­ام بازی کردم. نمی­توانم بین اینها بهترین را انتخاب کنم و همان جواب کلیشه­ای را می­دهم که هنوز بهترین فیلم­ام را بازی نکرده­ام و امیدوارم پیش بیاید.همین زمستان قراراست یک نقش استثنایی در کردستان بازی کنم.

در تئاتر مثل یک فوتبالیست احساس جوانی می کنم

مثلاً من برای خودم قرار گذاشته بودم که امسال پاییز را به جایی بالای مرزن آباد به نام (تویر) بروم جایی است به موازات کلاردشت اما بکرتر.

می­خواستم ببینم پاییز آنجا چه رنگی است؛ چرا که ما پاییز را فقط از زبان برخی از شعرا شنیده­ایم و می­دانیم پر از رنگ است و سلطان رنگ­هاست. پاییز یک قدم بعدش زمستان است و مرگ.

این خداحافظی با برگها، این همه وفور رنگ، چرخش بادها زندگی است. فکر می­کنم پدران و اجداد ما که کاری جز شکار نداشتند، طبیعت آنها را حسابی مشغول می­کرده. مثلاً بهار؛ ما آن قدر کار داریم که اصلاً متوجه نمی­شویم بهار کی آمد و کی رفت! تابستان کی آمد و کی رفت....

دوست داشتم دوماهی به آنجا بروم که تئاتر (کرگدن) پیش آمد. خیلی مقاومت کردم که بیشتر در آنجا باشم تا در تئاتر . اما روی ترغیب دوستان، که می­گفتند الان وقت تئاتر است، آمدم و الان بسیار خوشحال­ام. نه اینکه سینما آدم را تنبل کند، اما در تئاتر احساس می­کنم که بدن­ام عین یک فوتبالیست دارد فعالیت می­کند و عرق­ام در می­آید.

احساس می­کنم بعد از تئاتر ریه­هایم را مثل بادکنک باد کرده­اند و باز شده؛ احساس می­کنم جوان شده­ام.

کارگردان خوب می­خواهیم

ما امروز بیشتر شبیه بازیگران جهانی هستیم. نمی­توانم اسم ببرم؛ یک نفر را که اسم ببریم، 9 نفر جا می­مانند. ما بازیگران خوب زیادی داریم، اما قبل از بازیگران خوب، احتیاج به کارگردانان خوب داریم.

بزرگترین­ ماها هم در فیلم بد نمی­تواند خوب باشد. این کارگردان است که اگر فضای درستی به وجود بیاورد، بازیگر در جای درستی قرار می­گیرد و می­تواند بهترین جلوه خودش را به نمایش بگذارد.

زوج­های قدیمی کمتر مشکل دارند

سینما طوری است که بخاطر سفرهایی که آدم دارد به خصوص اگر همسر آدم کار دیگری داشته باشد، خود به خود جدایی پیش می­آورد. نقش هم آدم را می­برد و آدم گاه می­بیند که خودش اینجاست و طرف­اش یک جای دیگر. این جدایی نه حتماً با دعوا و مرافعه بلکه به شکلی طبیعی اتفاق می­افتد.

اگر ستاره­ها ازدواج نکنند، مشکلات خاص خودشان را دارند و اگر هم ازدواج کنند، باز مشکل دارند. زندگی بازیگران چون نوعی جدایی جغرافیایی به وجود می­آورد، به دنبال آن جدایی زناشویی هم پیش می­آید؛ این خیلی غیر طبیعی نیست.

آن­هایی که می­مانند، و دوام می­آورند شاید آدم­های با پرواتری باشند. من و گلاب یک زوج قدیمی هستیم و قدیمی­ها هم کمتر دچار این مشکلات می­شوند. احترام متقابل حرف اول را در تداوم زندگی مشترک می­زند. قدیمی­ها عواطف دیگری نسبت به جوانان امروز داشتند.

در خانواده­های سنتی و مذهبی که اطراف زوج جوان را خانواده­ها می­پوشاندند، حضور آن­ها اجازه جدایی را نمی­داد. در مورد ما این طور نیست. من فکر می­کنم که قدیمی­ام اما اعتقاد دارم که سینما خاصیتی دارد که این جدایی­ها در آن طبیعی است. خاصیت این حرفه است و من کسی را سرزنش نمی­کنم.

اولین طبابتی که کردم

پزشکان خیلی سعی می­کنند با بچه­ها ملایم باشند و رفتار پزشکان جوری است که ترس بچه­ها به مرور می­ریزد. این شگردی است که همه پزشکان متخصص اطفال دارند. در ده دوردستی برای ضبط بخش­هایی از سریال رفته بودیم. قسمت­های زیادی از سریال پخش شده بود...

پیر زنی آمد و دردش را به من گفت. پزشکی کنار من بود، یواشکی از او کمک خواستم و او به من گفت و من هم نسخه­ای برایش نوشتم و به او دادم و برای اولین بار طبابت کردم!

مسائل اجتماعی فراموش شده اند

دهه 60 سال­های جنگ، بلا تکلیفی، گرفتاری و مهاجرت بود. خیلی از همکاران من در آن دوران کشور را ترک کردند، چرا که آینده کاری­شان روشن نبود. در ده سال گذشته اما جو کشور به شکلی بوده که مجلات رنگی زیادی چاپ شده­اند و خوب اینها خواراک می­­خواهند و خوراک آنها همین ستاره­هاست. بازیگران امروز رنگی­اند.

چشمان خوشگل دارند و چهره­های زیباتری هم دارند. سینماروهای جدید ما به دنبال رنگ و روشنی هستند. آنموقع کارگردانان سعی می­کردند مسائل حاد اجتماعی را مطرح کنند و ما هم بازیگران همان فیلم­ها بودیم. الان بیشتر در فیلم­ها مشکلات خانوادگی گذرا مطرح است. انگار مسائل اجتماعی وجود ندارند.

دکتر قریب را نمی شناختم

نقش "دکتر قریب" را کارگردان از قبل برای من تشخیص داد؛چرا که فیلم نامه مدونی در کار نبود و همه چیز در ذهن کارگردان بود.من خیلی کم در مورد دکتر قریب می دانستم.فقط می دانستم که دکتر انسان دوستی بوده، تخصص اش کودکان بوده و خیابانی هم به نام اش هست.

چون می دانستم سریال "دکترقریب"دیده خواهد شد سعی می کردم که خستگی را نا دیده بگیرم.من 3 ماه قرارداد داشتم اما تبدیل به دو سال و نیم شد.در این ایام پیشنهادات سینمایی داشتم اما نمی توانستم به آنها برسم.این غیبت سوال برانگیز بود اما وقتی سریال پخش شد،مردم متوجه شدند که در آن مقطع کجا بوده ام.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"