|
وقتی حوادث رخ میدهند تا مدتها معلوم نیست که باید از یک رویداد خوشحال بود یا متاثر شد زیرا در طول زمان نتایج اصلی حوادث آشکار میشوند. در این میان برخی افراد هم وجود دارند که با رویدادهای فوقالعاده درگیر میشوند. در این گزارش روزنامه وطن امروز زندگی چند نفر از این افراد را مرور میکنیم.
صبوری در مقابل تصادف
آقای فرانس سلاک متولد سال 1929 یک معلم موسیقی است که به دلیل گرفتاریهای متعددش در حوادثی که بدشانسی به شمار میآمدند مشهور شده است. جالبتر اینکه او ضمنا با خوششانسی تمام از این حوادث نجات پیدا کرده است.
در ژانویه 1961 سلاک با قطار از طریق سارایوو به دوبرنیک سفر میکرد. در یک حادثه وحشتناک قطار از ریل خارج شد و به داخل یک رودخانه سقوط کرد. در این حادثه 17 نفر کشته شدند. سلاک موفق شد از این حادثه جان به در ببرد. او فقط در این تصادف یک بازویش شکست و چند نقطه دیگر بدنش دچار کبودی شد.
سال بعد او در یک سفر هوایی از زاگرب به سمت رژیکا میرفت که هواپیما دچار سانحه شد. 19 نفر در این سانحه کشته شدند اما سلاک که در قبل از برخورد هواپیما با زمین به نحو معجزهآسایی روی یک دسته انبوه از علفهای خشک سقوط کرده بود، سالم ماند.
در 1970 وی در پمپ بنزین مشغول بنزین زدن به خودرویش بود که ناگهان پمپ معیوب آتش گرفت، او توانست قبل از اینکه اتومبیلش به طور کامل توسط آتش بلعیده شود، فرار کند. در سال 1973 این بار او در داخل ماشینش بود که خودرو به دلیل نقص فنی آتش گرفت.
فرانس مدتی تلاش کرد و از خودرو خارج شد. در این زمان نیز فقط بخشی از موهایش سوخت. در 1995 در خیابان با یک اتوبوس شهری تصادف کرد اما تنها متحمل خسارات جزئی شد. در 1996 او در حال رانندگی با یک کامیون بود که برای اجتناب از برخورد با یک تختهسنگ به درون دره سقوط کرد.
برخورد انسان با شهابسنگ
تا مدتها نام الیزابت آن هادجس (1972 – 1923) تنها شخصی که به طور مستقیم مورد اصابت یک شهابسنگ قرار گرفته است در کتاب رکوردها ثبت بود. در 30 نوامبر 1954 او روی مبل اتاق نشیمن در حال چرت زدن بود که یک سنگ قرمزرنگ و بسیار داغ روی سقف فرود آمده و پس از شکافتن سقف به رادیو برخورد کرد و پس از کمانه کردن به بازو و پهلوی او اصابت کرد.
این حادثه باعث کبودی بدنش شد اما در راه رفتن مشکلی نداشت.
به همین جهت نیروی هوایی یک هلیکوپتر به محل زندگی خانم هادجس فرستاد تا شهابسنگ را تحویل بگیرد اما شوهر الیزابت، آقای ایوان هادجس با استخدام یک وکیل از تحویل سنگ خودداری کرد، او معتقد بود برای تحویل گرفتن سنگ، ارتش باید مبلغی بپردازد زیرا سقف خانه بشدت آسیب دیده است.
او مبلغ 5 هزار دلار برای سنگ پیشنهاد کرد اما خریدار مبلغ کمتری ارائه کرد. به همین جهت همسر خانم الیزابت سنگ را نمیفروخت. یک سال که از ماجرا گذشت اقبال عمومی به این سنگ بسیار کم شد و کسی دیگر این سنگ را نمیخرید.
ویلیام بدبخت
ویلیام باد پست در سال 1988 در یک مسابقه بختآزمایی در پنسیلوانیا برنده جایزه 16 میلیون دلاری شد و از همین زمان نیز بدبختیهایش آغاز شد. پس از این به ظاهر خوششانسی آنقدر حوادث متعدد برایش رخ داده که او اصلا احساس امنیت نمیکند و میگوید این خوششانسی برایم یک کابوس شده است.
وقتی نامزد سابق ویلیام متوجه شد او این جایزه را برده به سرعت به دادگاه رفت و از او شکایت کرد تا شاید سهمی در این ثروت داشته باشد اما این تنها مورد دعوای حقوقی نبود. برادرش اقدام به استخدام یک قاتل حرفهای کرد تا با مرگ ویلیام او به عنوان تنها وارث صاحب جایزه شود.
پست تصدیق میکند به دلیل بیدقتی و حماقتش نتوانسته از شانسش بهره بگیرد. او در نهایت اعلام ورشکستگی کرد، سپس مجبور شد یک کار ساده با درآمد 450 دلار در ماه را قبول کند. او هنگامی که 65 ساله بود گفت من خسته شدهام، قلبم بیمار است و نمیتوانم کار کنم، در نهایت وی در ژانویه 2007 درگذشت.
درخت و گلوله
هانری زیگلند اینگونه میاندیشید که تقدیر از او رو برگردانده است زیرا مطلع شد نامزدش با یک نفر دیگر فرار کرده به همین جهت به فکر خودکشی افتاد اما وقتی شلیک کرد گلوله فقط صورتش را خراشید و به درون تنه یک درخت فرورفت. هانری با خودش فکر میکرد که چقدر خوشبخت بوده است.
چند سال بعد وی تصمیم گرفت که این درخت کهنسال را برای افزایش فضای زندگیاش قطع کند اما این درخت بسیار تنومند بود. او تصمیم گرفت با چند قطعه کوچک دینامیت آن را خرد کند. در جریان انفجار درخت- گلوله فرورفته - دوباره بیرون جهید و این بار مستقیم به قلب زیگلند خورد و او را به قتل رسانید.
جان لین و 16 حادثه در زندگیاش
جان لین را به عنوان بدشانسترین فرد بریتانیایی میشناسند. او 16 حادثه عجیب را پشت سر گذاشته؛ از برق گرفتگی تا گرفتار شدن در معدن فروریخته و 3 تصادف رانندگی وحشتناک. او درباره هیچکدام از این حوادث زیاد فکر نمیکند و میگوید این حوادث هر کدامش میتواند دلیلی داشته باشد.
او نخستینبار در خردسالی از روی اسب به زمین پرتاب شد. یک بار دیگر نیز که در کالسکه بود یک وانت با کالسکهاش برخورد کرد. در نوجوانی از بالای درخت سقوط کرد و یک بازویش شکست.
موقعی که با اتوبوس از بیمارستان بازمیگشت اینبار نیز اتوبوس تصادف کرد و مجددا همان بازویش شکست! او میگوید به خاطر دارم که این حادثه در روز جمعه تاریخ سیزدهم رخ داد.