کد خبر: ۸۲۷۶
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۷ - ۱۴ آذر ۱۳۸۵

همه ساله، همزمان با فرارسيدن سالروز درگذشت علي حاتمي (14 آذر)، بخشي از زندگينامه اين كارگردان از طرق مختلف منتشر مي‌شود. خبرخودرو ، به مناسبت هجران اين سينماگر، متني را كه در آن سالها منتشر شد و يادداشتي به قلم خود مرحوم حاتمي درباره جنبه‌هاي مختلف فيلمسازيش را در ذيل مي‌آورد.

« بسم‌الله الرحمن الرحيم »

« بگذاريد بگويم. من اولين كارگردان ايراني بودم كه قبل از بچه مسلمانهاي امروز، فيلمي را با‌ « بسم‌الله‌ الرحمن الرحيم » شروع كردم، و در تمام فيلم‌هايم جلوه هايي از اعتقادات مذهبي خودم حضور يافت ....

چيزي كه برايم مطرح بوده ـ و از خيلي پيش هم مطرح بوده ـ مساله‌ي شروع زبان و فيلم با نام و ذكر خداست. مثلا در مغازه را در اول فيلم « سوته دلان » كه باز مي‌كنيم با « بسم‌الله الرحمن الرحيم » است، با كلام خداست. حالا مهم نسيت اين قضيه را چگونه برداشت مي‌كنند، اما من مايل بودم با كلام خدا شروع كنم. چون در فيلم‌هاي ‌ديگر هم همينطور بوده.

زبان

از همان زماني كه نوشتن كارهاي نمايشي را شروع كردم، در جستجوي زبان خاصي بودم كه ويژگي‌هاي زبان ما را داشته باشد. در اين جستجو پي بردم كه ما براي بيان مقاصدمان در بيشتر اوقات صريح حرف نمي‌زنيم. درحرفمايمان كنايه وجود دارد يا از امثال و حكم استفاده مي‌كنيم و يا حديثي از كتاب‌هاي مقدس و يا قرآن مجيد مي‌آوريم.

اين لحن حرف زدن كمي شباهت به زبان قصه‌ها دارد و مي‌دانيد كه زبان قصه‌ها ـ حتي قصه‌هاي بين‌المللي ـ شباهت زيادي بهم دارند. بارها اتفاق افتاده كه براي اثبات نظرمان از اشعار قدما كمك مي‌گيريم و يا اگر بخواهيم كاسبكارانه به اين موضوع نگاه كنيم، مي‌بينيم كه حتي دوره‌گردها هم براي عرضه و فروش كالاي خود با لحني ريتميك و با قافيه مطاع خود را عرضه مي‌كنند. مثل: عسلي طالبي، عسل طالبي ، طلا گرمك و يا آهاي باقلاي تازه، خدا وسليه سازه، ما حتي براي اظهار مقاصد اجتماعي و سياسي هم از ريتم و قافيه استفاده مي‌كرديم. فرضا درگذشته اين شعر را ساخته بودند كه «نان و پنير و پونه ـ قوام گشنمونه» و يا براي ظل‌السلطان كه آدم ظالمي بود اين شعر را مي‌خواندند «كفشات رو گيوه كردي ـ خواهرت رو بيوه كردي» چون شايع بود كه او شوهر خواهرش را كشته... .

اصراري كه براي رديف كردن ريتم و قافيه مصرف مي‌شد ، گاه بنظر مي‌امد ،كه بعضي از كلمات بي‌مورد بكار گرفته شده، مثل پونه درمصرف «نون و پنير و پونه» ـ و واقعا همينطور است تا بهانه‌اي باشد كه مصراع دوم در جاي خود قرار گيرد و منظور گوينده بيان شده باشد. پس چنين زباني ريشه دارد و مربوط مي‌شود به خلق و خوي و فرهنگ مردم ما... .

تاريخ

در طي اين سال‌ها هيچ گاه ادعا نكرده‌ام كه مورخ هستم، يا قصد دارم تاريخ را به شكل كرونولوژيك يا حتي از روي فلان نسخه تاريخي يا فلان متن مكتوب به تصوير بكشم. شايد روزي بخواهم يا دست به انجامش بزنم، اما تاكنون نگفته‌ام و مستند هم نساخته‌ام. من هميشه نسخه خودم را از وقايع تاريخي، اجتماعي، فرهنگي ـ در مواردي كه موضوع فيلم يا قصه‌ام در يك زمان يا مكان تاريخي مشخص رخ داده است ـ ساخته‌ام.

فرهنگ

هدف من در سينما، ساختن فيلمهايي است كه داراي جنبه‌هاي فرهنگي باشد ـ منظور از فرهنگ، نه اينكه كاري اديبانه ارائه نمايم كه قهرمانانش براي هم شاهنامه بخوانند ،مطلقا چنين چيزي نيست هدفهم اينست كه در فيلمهايم بتوانم فرهنگ مردم، فرهنگ ايراني را نشان دهم... .

مخاطب

سينما را تقسيم بندي نمي‌كنم، اما درعين حال عقيده دارم كه گروهي از فيلمها هستند كه براي مردم، يا اول و در اساس براي مردم ساخته نمي‌شوند، يعني سازنده‌اش فقط به مردم فكر نمي‌كند و البته اين‌را نقص نمي‌دانم، اما من اصلا به مردم فكر مي‌كنم و براي آنها، يعني براي بازار بزرگ و تماشاگر زياد فيلم مي‌سازم.

موضوع‌ها و فيلم‌هاي بزرگ

گناه من نيست كه موضوع‌هاي مورد علاقه من و فيلم‌هاي من از اندازه‌هاي معمول سينماي ايران بزرگتر است. تا زمان « هزاردستان » هميشه سعي مي‌كردم ،سنگ‌هاي بزرگ را با دست بلند كنم و موفق هم مي‌شدم، اما بعدتر دريافتم كه جراثقال هم هست، يا در نهايت اهرم و تكيه‌گاهي براي اهرم‌كردن سنگ بزرگ.

سينماي من

همه حرفهايي را كه درباره سينماي من مي‌زنند مي‌دانم، كه اينها عكسهاي تخت خوش پرداختي است، كه من عاشق صحنه‌آرايي هستم و ميزانسن بلد نيستم و پرداخت سينمايي ندارم و از همين قبيل ... و مقصود از الگو نداشتن همين است كه اگر آقاي“ وارن بيتي“ در مثلا “ديك تريسي“ كاري رامي‌كند فورا مي‌گويند كه از پرداخت و دكوپاژ “كميك استريپ“ استفاده كرده، يا فلاني از جريان سيال ذهن بهره برده. اما به من كه مي‌رسد ناگهان من سينما بلد نيستم و مونتاژم فلان طور است و كاسه بشقاب مي‌چينم و غيره ... . من نمي‌توانم قصه ايراني را با الگو و پرداخت فرنگي بگويم. يعني من هم فيلمهاي موزيكال يا درباره موسيقي در سينماي اروپا و جهان ديده‌ام و خيلي هم زياد ديده‌ام و با دقت هم ديده‌ام. اما دارم سعي مي‌كنم و اين همه تلاش من است، و همه كوشش اين سالهاي اخيرم، كه به زباني، به سبكي، به پرداختي برسم از يك نوع روش بيان و قصه‌پردازي ايراني كه سبك خودش را داشته باشد و پرداخت خودش را.

مي‌گويم دارم سعي مي‌كنم. همان طوري كه قصه « حسين كرد شبستري » را با « رابين هود » مقايسه نمي‌كنيد و « هزار و يك شب » شبيه دن كيشوت نيست، من مي‌كوشم به سبكي و نوعي از يك روش قصه‌گويي و يافتن پرداختي مناسب و در خور آن روش برسم. جور خاصي پرداخت كه از ريتم دروني‌تري پيروي كند. از يك ريتم حسي‌تر و غريزي‌تر كه من در ذهنم دارم و شايد به آن برسم. ديگر در فكر آن نيستم كه اين به زعم آقايان حركت دارد يا ندارد،ميزانسن‌اش در مقايسه با فلان فيلم خارجي ـ كه من هم ديده‌ام ـ مي‌خورد يا نمي‌خورد، و از اين حرفها... . من هم مي‌دانم كه چيزهايي را مي‌شود با يك حركت تيلت يا پن يا يك حركت تراولينگ گرفت، اما من گاهي از اين حركت مي‌پرهيزم و راه خودم را جستجو مي‌كنم. من به دنبال سبك و روش بخصوصي براي بيان قصه بخصوصي در قالب بخصوصي مي‌گردم كه اگر به آن برسم ـ كه بسيار به آن نزديكم ـ به يك كشف نائل شده‌ام . براي اين است كه مي‌گويم الگو وجود ندارد و چون ندارد، و چون همه بچه‌هاي جوان و فرزندانم قصه‌هايشان را فراموش كرده‌اند، مرا با الگوهايي كه مال من و در اندازه‌هاي من نيست مي‌سنجند و دچار سوء تفاهم مي‌شوند. درست اين بود كه من الگويم را مي‌ساختم تا هم با مخاطبم در ميان بگذارم و هم راحت‌تر بتوانم چهارچوبش را مشخص كنم. جالب اينجاست كه به نظر مي‌رسد مردم دچار هيچ سوء تفاهمي نيستند و مخاطبين خاص من دچار سوء تفاهم شده‌اند و تماشاگر عام من راحت با من و سينماي من ارتباط برقرار مي‌كند و علائم و نشانه‌هاي اين سينما را مي‌فهمد و درك مي‌كند و لذت هم مي‌برد. اينها به نظر فرماليستي مي‌آيند و مي‌دانم كه مرا هم فرماليست مي‌دانند، اما همين جا بگويم كه اينها اتفاقا از قواعد بيروني تبعيت نمي‌كنند. اينها از يك قواعد دروني حكايت مي‌كنند. من هم مي‌دانم كه اين قطعه را كه من با هفت عكس مي‌گيرم مي‌شود با دو عكس گرفت اما من به قواعد دروني‌ام جواب مي‌دهم واز آن حس كه مي‌خواهم برايش روش بياني خاص خودم را پيدا كنم تبعيت مي‌كنم.اتفاقي در من دارد مي‌افتد. من دارم به يك سبك ايراني قصه‌گويي و پرداخت سينمايي مي‌رسم، يعني اميدوارم برسم. من به دنبال ارتباطي با تماشاگرم هستم، بگذار همه را خلاص كنم، من مي‌خواهم به آن ظرافت سبكي، به آن ظرافت پرداخت و بافت و فرم برسم كه در قالي ايراني هست. من قالي مي‌بافم.

فضاسازي

قبلا بادگيريهاي يزدي، مثلا به عنوان يكي از مفردات معماري به درد فضاسازي ايراني من مي‌خورد، اما حالا پنكه سقفي كه اصلا ايراني نيست. ( يعني در مقايسه با بادگير نيست ) به عنوان همان مفردات به درد فضا سازي‌ام مي‌خورد. لازم نيست همه‌ي اين مفردات ايراني باشند. وقتي اين مفردات از من و از صافي من رد مي‌شوند، پيدا مي‌كنم كه انگار اثري درمن گذاشته يا درگذشته داشته كه مي‌توانم آنرا به عنوان يك مساله‌ي سنتي بكار ببرم. دقيقا اين به من ارتباط دارد و نمي‌دانم چيست، خيلي از اين عناصر،مفردات يا چيزها در من زماني را تداعي مي‌كنند.

مثلا شايد اين مثال خنده‌دار باشد، اما خيابان بلوار هيچ وقت يك خيابان، يك محل ايراني براي من نبوده، اصلا به نظرم نمي‌ايد كه دراين خيابان ممكن‌است يك قصه با فضاي ايراني اتفاق بيافتد، اما خيابان عين‌الدوله اينطورست.خيلي از اشياء ـ كه حتي به نظر ايراني مي‌آيند ـ براي من حالت ايراني ندارند و بالعكس. مثلا خيلي از قليان يا سرقليان‌ها اصلا كار پاريس بوده‌اند، اما در فضايي كه من كار مي‌كنم جا مي‌افتد و برايم حالت ايراني دارند.

نقطه طلايي

خط فارسي از سمت راست شروع مي‌شود، بنابراين من كمپوزيسيون خود را بر اين اصل هنر ايراني بنا مي‌نهادم، يعني سنگيني را مي‌دادم به طرف راست كادر . اين را دقيقا رعايت مي‌كردم، به دقت و هميشه اين فرم كلاسيك و اصلي نمابندي‌ من است.

سياست

من اصلا موجودي سياسي نيستم. مي‌گويند هر كه زنده است سياسي است،ولي من واقعا به اخبار و رويدادهاي سياسي علاقه‌اي ندارم، هيچ وقت نداشته‌ام و آنها را تعقيب نمي‌كنم. انچه مورد علاقه من است تاريخ است. تاريخ مناسب‌ترين بسترها بود. اما تنها زمينه كار نبود. چرا كه بسياري از فيلمهاي سينمائي كه ساخته‌ام در زمينه‌هاي عاشقانه است. خود را بيشتر رمانتيك و عاشقانه‌ساز مي‌بينم.

دغدغه مرگ

آدم وقتي مادرش را به ياد مي آورد، حتما به ياد تولد مي‌افتد، جناس‌اش هم خب، مرگ است. مادر خود من فوت كرده. حس‌ام اين بود كه اگر من مرتب از خودم سوال مي‌كنم كه خانه‌ام كجاست؟ دفترچه‌ام كجاست؟ كسي نيست كه اينها را بمن بدهد، يعني نوعي خلاء درمن بوجود آمده، نوعي خلاء ذهني از كسي كه پناه و پشتوانه‌اش را از دست داده... در تمام فيلم (مادر) هم مي‌بينيد كه انگار چيزي دارد از دست مي‌رود، چيزي دارد مي‌ميرد، يعني مادري دارد روبه زوال مي‌رود، اما مرگش نابودي او نيست، نيستي او نيست، انگار مرگ او آغاز يك تولدي‌ست ... .

اين اصلا حساب و كتاب ندارد، ممكن است كسي از ميان برود كه اصلا انتظارش را نداريم و ايشان تا ده تا فيلم ديگر هم بمانند، كه همين اتفاق هم افتاد. همان بيان طبيعي بودن مرگ . ما (سرفيلمبرداري مادر) در يك خيابان كار مي‌كرديم، توي يك كوچه ، محمود (لطفي) داشت هندوانه مي‌خورد، هندوانه را گذاشت زمين و از من پرسيد كه از كدام طرف بيايد و كجا برود و اين را گفت و ناگهان، واقعا به همين سرعت كه مي‌گويم، ناگهان مرد. من ديدم مرگ به همين سادگي ممكنست باشد. من حتي فرصت نكردم به او جواب بدهم. او لباس نمايش به تن داشت، يك لباس بچگانه، حس غريبي بود، مثل بچه‌ي خيلي بزرگي بود.

محل كار يك بازارچه مانندي بود، كوچه‌ي باريكي بود، همه چيز كوچك بود، يعني درمقابل او همه چيز مثل اسباب‌بازي شده، مثل دنياي اسباب‌بازي‌ها و او عين گاليور در اين دنياي كوچك‌هاست. ما همه كوچولو شده بوديم، همه عروسك‌هايي كوچك بوديم در مقابل كودك بزرگي كه حالا افتاده بود، مرده بود، ما همه در مقابل عظمت مرگ كوچك بوديم، مثل اسباب‌بازي‌هايي در مقابل يك چيز عظيم. وقتي او را به بيمارستان رسانديم، توي جيبش يك ورق كاغذ بود، روي زرورق با مداد رنگي با خط خودش نوشته بود: «انالله و انا اليه راجعون».

انالله و انا اليه راجعون

حالا مثل اين كه از اين سينما هم بايد بروم و يابه قول ديالوگ فيلم‌هايم طعمه دام و صيد صياد شدم و يا مي‌شوم و شايد اين پايان عشق است و يا آغاز راه و اگر مرگي هست هيچ گاه چيز ترسناكي نيست. همان طور كه در شاهنامه ما هم نبوده و يا به همان نحو كه من در فيلم‌هايم مرگ را ترسيم كرده‌ام ـ دلشدگان، مادر و ... و حتي در فيلم“مادر“ مرگ قبلا تمرين مي‌شود و من در فيلم‌هايم پرسوناژهايم را قبل از مرگ تطهير مي‌كنم. هرچند خداوند عادل است و رحمان و رحيم، ولي من كه در اين موارد يك آدم عامي و سنتي هستم يا داستان‌هايم را با مرگ جمع‌ كرده‌ام و يا بيانيه‌هاي مهم. فيلم‌هاي من با مرگ به تماشاگر القاء شده و شايد همه داستان بشر درمرگ و زندگي خلاصه شود و البته مرگ پاياني براي زندگي نيست. شما غير از اين فكر مي‌كنيد؟

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"