x
کد خبر: ۸۳۳۵۵
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۴ - ۲۶ مرداد ۱۳۸۸

يكي از زندان بانان عراقي، پس از گذشت قريب 2 دهه به كشورمان سفر كرد تا از اسراي ايراني طلب عفو و بخشش كند. او در اين ديدار به بيان بخش‌هايي از خاطرات خود پرداخته و عربستان را عامل جنگ عراق با جمهوري اسلامي معرفي كرد.

مي گويد: "سالهاست عذاب وجدان دارم. براي حلاليت خواستن از اسراي ايراني آمده‌ام. " ماجرا ساده اما جالب به نظر مي‌رسيد. يك زندانبان عراقي كه او را به خشونت و برخورد محكم مي شناختند، به كشورمان آمده بود تا با اسراي ايراني ملاقات كند. مايل نبود از رنج هاي متحمل شده آزادگان ايراني سخن مجدد به زبان آورد و لذا اصرار ما براي بيان رفتارهاي وحشيانه زندانبانان عراقي فايده اي نداشت. هرچند به نظر نمي‌رسد كسي باشد كه از اين شكنجه ها چيزي در ذهن به ياد نياورد.

"كاظم عبدالامير مزهر النجار " يعني همان زندانبان عراقي به همراه حسين اسلامي يكي از اسراي ايراني، چندي پيش به خبرگزاري فارس آمدند تا اين طلب عفو و بخشش يكي از افسران رژيم بعث، در گروه امنيتي و دفاعي فارس، رنگي رسانه اي نيز به خود بگيرد.

كاظم براي ديدن فرزند تازه متولد شده خود به كشورش بازگشت اما باز هم براي عذرخواهي از غيورمردان 8 سال دفاع مقدس به ايران خواهد آمد.

* نحوه ورود به حزب بعث و آشنايي با صدام

در عراق هركس كه مي‌خواست درسش را ادامه بدهد و تحصيل كند و يا حتي واحد مسكوني به او تعلق گيرد، تا زماني كه نامش را به عنوان شخص بعثي ننوشته باشد، نمي‌توانست اين كار را انجام دهد. يا براي اعزام به خارج تا كسي پدرش بعثي نباشد اجازه خروج و ادامه تحصيل نداشت. لذا براي اين كه كارمان راه بيافتد، مجبور بوديم عضو حزب بعث شويم.

قبل از سن 18 سالگي، بكر امور را در دست داشته و صدام معاونش بود. از همان زمان صدام امور را در دست گرفته بود و اداره مي‌كرد و در حقيقت براي رسيدن به پست رياست جمهوري طرح‌ريزي مي‌كرد. در همين زمان ما با صدام آشنا شديم و از افكار او اطلاع پيدا كرديم.

تا زمان سال 1979 كه صدام به حزب جمهوري رسيد، يكي از اهداف كلانش اين بود كه فكر شيعه را در كشور نابود كند و آن زماني كه محمدباقر صدر مي‌خواست انقلاب كند، به دليل شرايطي كه وجود داشت و صدام مورد حمايت همسايگانش قرار مي‌گرفت از جمله كشورهاي عربي و عربستاني سعودي، شهيد صدر نتوانست انقلابش را به پيش ببرد و از همان زمان صدام تصميم گرفت ايراني‌ها و آنها را كه اصالتاً ايراني هستند، از كشور خارج كند و از آن زمان، ما صدام را شناختيم كه يك تروريست به تمام معنا و ضد انسانيت است.

* رسانه‌هاي عراق ما را تحريك مي كردند

زماني كه در پادگان راشديه بودم و آقاي حسين اسلامي (زنداني ايراني) هم حضور داشتند، صدام حسين به اتفاق ملك حسين اردن براي ديدار از نيروهاي يرموك اردن كه در آنجا و به كمك نيروهاي عراقي در جنگ آمده بودند، از پادگان هم ديدار كرد كه ملك حسين در آنجا سخنراني كرده و صدام هم به نشانه تحسين دستش را بالا آور. من هم در آن زمان آنجا حضور داشتم و آنها را مي‌ديدم.

در آن زمان كه انقلاب ايران پيروز شد، از پدرانمان مي‌شنيديم كه مي‌‌گفتند ايران يك كشور اسلامي است و آن شرايط حاكم را براي ما توضيح‌ مي‌دادند، اما زماني كه جنگ صورت گرفت رسانه‌هاي عراق حقيقت را كتمان كردند و مي‌گفتند (امام) خميني كليد بهشت را به دست سربازانش داده است و مي‌گويد هر كسي برود از اين كوه عبور كند، به بهشت مي‌رسد.

در ابتدا ما فكر مي‌‌كرديم صدام يك شخصيت مقتدر و با ابهتي است كه اصلاً فكر نمي‌كرديم روزي از درون خُرد شود و فرو بريزد، تا اين كه در دهه 90، شهيد دوم عراق محمدصادق صدر كه فعاليت‌هايش گسترده شده بود و از حوزه علميه جمعي به او پيوسته بودند، انديشه‌هايي را در ملت عراق شكل داد و ما در آن زمان فهميديم كه صدام هيچ چيزي نيست و اين هيچ چز نبودن او در جنگ آمريكا به عراق كه به سرعت سقوط كرد كاملا هويدا شد و ما ايمان آورديم.

* آشنايي با اسراي ايراني

من در خيلي از پادگان هاي كه ايراني ها اسير بودند، فعاليت كرده و افراد زيادي را ديدم. از جمله همين حاج حسين اسلامي بود و با وجود اينكه 15 سال بيشتر نداشت اما به معناي واقعي داراي روحيه انقلابي و رهبري بود. از جمله خاطراتي كه دارم اين است كه به ايشان گفتند به خميني ناسزا بدهد ولي ايشان با قاطعيت اين را نپذيرفت. هرچند من به ايشان گفتم اين كار را بكن و خودت را خلاص كن ولي باز هم اين كار را نكردند.

من در آن زمان با اسراي زيادي ديدار و برخورد داشتم كه خيلي آدم‌هاي خوبي از لحاظ اخلاقي بودند؛ نماز مي‌خواندند، ورزش مي كردند و با يكديگر مهربان بودند كه اين اخلاقيات در دوران اسارت بسيار قابل توجه است.

* شكنجه اسرا

وقتي اسير به پادگان ها مي‌آمد يكسري برخوردها يا به اصطلاح عراقي‌ها حال دادن (!) بر سر او انجام مي دادند ولي در پادگان 5 كه ما بوديم ديگر اسير اين مراحل را گذرانده بود و نيازي به شكنجه يا كتك كاري نبود، ولي اسراي ايراني هركدام يك ابوترابي، يك خميني و يك حاج حسين عبدالستار بودند.

در پادگان شماره 11 نيز چون حدود 5 هزار نفر گردآوري شده بودند، نه غذا كفايت مي‌كرد و نه جا و حتي لباس كافي هم وجود نداشت. لذا مي‌خواستند اينها را به صليب سرخ تحويل دهند. من وقتي رفتم آنجا خيلي وحشت زده شدم چون خيلي بد برخورد مي‌كردند و اسراي ايراني را بسيار خشن مي‌زدند.

در يكي از گروهها سه نفر روحاني وجود داشت كه خيلي با تعصب بودند. چون براي مرتب كردن صفوف بايد با شعار مرگ بر خميني (!) مي‌نشستند و دوباره مي‌ايستادند. ولي اين سه نفر اسرا را دعوت مي كردند كه اين شعار را تكرار نكنند كه باعث ‌شد مشكلاتي به وجود آيد به همين دليل عراقي‌ها روي بدنشان ميله هاي داغ گذاشتند.

ببخشيد. علاقه‌اي به بيان بيشتر از اين شكنجه‌ها ندارم.

* آشنايي با مرحوم ابوترابي

ابتدا من در پادگان شماره 5 با مرحوم ابوترابي آشنا شدم ولي قبل از اينكه ايشان را ببينم، درباره‌شان شنيده بودم و يك ذهنيت اينكه ايشان رهبري معنوي اسرا را دارد درباره‌اش داشتم. من به يك رازي در رابطه با ايشان رسيدم و آن اينكه ايشان تمام خصلت‌هاي اهل بيت را دارد شهامت، جهاد، وطن دوستي و.... علاوه بر اينها ايشان كاملا به زبان عربي تسلط داشت و اين باعث آشنايي بيشتر من با ايشان شد.

به غير از آقاي ابوترابي بيشترين خاطره را از حسين عبدالستار اسلامي، احدي، حسن محمدي و ... دارم. البته بيشتر از همه ابوترابي را به ياد مي‌آورم چون من بعد از تحول روحي، همه مشكلات خانواده‌ام را براي او تعريف مي‌كردم چون به او ايمان آورده بودم و مي‌دانستم كه به عنوان يك مرد تمام عيار صبور و مؤمن بود و همه اسرا هم مي‌دانستند كه من چقدر با ايشان صحبت مي‌كردم.

* علت حضور در ايران

من در طول اين مدت چندين بار مي‌خواستم كه به ديدار اسراي زير دستم بروم و با آنها ملاقات داشته باشم. ولي وقتي در ايران با راننده‌ها صحبت مي‌كردم، مي‌گفتند آقاي ابوترابي را مي‌شناسيم ولي از نزديك او را نمي‌شناختند. حتي وقتي با بعضي ايرانيها صحبت مي‌كرديم و آنها را خوش برخورد مي‌يافتيم با وجود ترسي از معرفي خودم داشتم، از آنها هم سوال مي‌كرديم فقط او را از نزديك مي‌شناختند ولي از نزديك اطلاعي نداشتند.

تا اينكه در مشهد در يك هتل در مشهد نشسته بوديم و صاحب آن هتل آقايي بود به نام امير كه اين قضيه را هم از او پرسيدم. او گفت بله من آنها را مي شناسم. ايشان دو نفر را به من معرفي كرد و من با آنها ملاقات كردم و قرار بر اين شد كه در سفر آينده (كه همين سفر باشد) با چند اسير ايراني ديدار داشته باشم كه نهايتا هم با آقاي اسلامي ملاقات داشتم.

* ملك فهد عامل جنگ ايران و عراق

در زمان اشغال كويت، من در بندر احمدي خودم را تسليم كردم و پيراهنم را به نشانه صلح بالا آوردم. خيلي از فرماندهان هم همين كار را كردند و خودشان را تسليم كردند. بعد از هفت روز اذيت و آزار ما را بردند عربستان. در آنجا ما را سوار خودرويي كردند و داخل شهر چرخاندند و نكته جالب اين بود كه مردم عربستان وقتي ما را به عنوان اسير عراقي مي‌ديدند، آب دهان به ما پرتاب مي‌كردند.

يك مترجم كويتي بود كه براي نيروهاي خارجي ترجمه مي‌كرد. او از من سؤال كرد كه مي‌داني علت جنگ ايران و عراق چه بوده و من گفتم نه. او گفت كه علت اصلي اين جنگ پادشاه عربستان، ملك فهد است. من پرسيدم چرا؟ او توضيح داد كه توافقي بين صدام و ملك فهد صورت گرفته كه صدام نيروي انساني خود را در اين جنگ به كار بگيرد و فهد ماديات را تأمين كند. براي همين هر كس از عراقي‌ها در اين جنگ كشته شده باشد (ما در آن زمان آنها را شهيد مي‌دانستيم) به خانواده‌اش يك خانه و يك ماشين تعلق مي‌گرفت و در واقع ملك فهد اينها را تأمين مي‌كرد.

* حرفي براي جوانان ايراني

- اميدوارم مردم ايراني زندگي خوب و راحت و آرامي داشته باشند و انشاء الله كل شيعيان جهان مشكلي با هم نداشته باشند و تفرقه بين آنها از بين برود. همين الان روزانه 5 هزار ايراني وارد خاك عراق مي شوند و اين مايه افتخار ماست همين طور تعداد زيادي عراقي نيز به ايران مسافرت مي‌كنند. من خدا را شكر مي‌كنم كه با چنين افرادي در زمان اسارتشان در عراق آشنايي پيدا كردم. قدر امنيت و آزادي كشورتان را بدانيد كه گرفتار آمريكايي ها نيستيد.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"