«سانگ ایل گوک» بازیگر نقش «جومونگ» در بدو ورود به تهران با استقبال شدید هواداران ایرانی خود مواجه شد.
ورود جناب «سانگ ایل گوک» بازیگر نقش «جومونگ» به تهران و استقبال بینظیر و گسترده خبرنگاران شبکههای ششگانه تلویزیونی، نمایندگان اصحاب مطبوعات ـ از زرد و نارنجی گرفته تا سبز و سفید و قرمز ـ و صد البته مردم جومونگدوست از جناب ایشان، ما را بر آن داشت تا پس از ماهها صبر و تحمل، دندان از سر جگر برداشته و «افسانه جومونگ» را یک بار برای همیشه ـ حداقل برای خودمان ـ حل کنیم.
در کمال صداقت باید اعتراف کنیم که میخواستیم در هنگامه ورود «جومونگ دلاور» به ایران شمشیر را از رو بسته و خون همه طرفداران او و «سلسله گوگوریو» را به تیغ قلم بریزیم اما از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد، با دیدن کثرت و شدت! خوشآمدگویان جناب ایشان که به شهادت همکاران سپیدمویمان در روزنامه «خبر» تنها میتوان آن را با استقبال از نادر پس از پیروزی در نبرد «کرنال» مقایسه کرد، از کار نکردهمان پشیمان شده و از خیر پنبهزنی گذشتیم. اما چون بالاخره باید یک چیزی مینوشتیم و صفحه وامانده را با آن پر میکردیم به ناچار با تلفن همراه یکی از همکاران قدیمی و بریده از مطبوعات که این روزها در کسوت فیلمنامهنویس مشغول ادای دین به فرهنگ و هنر این مرز و بوم است تماس گرفته و به شیوه زیر زبانکشی تلاش کردیم تا مطلبی، حرفی یا سخنی در رد و منکوب کردن «جومونگ» از جنابش استخراج کنیم. ایشان پس از استماع سخنان ما کمی فکر کرده و سپس با صدایی حق به جانب گفت: «مردم جومونگ نبینند چه کار کنند آقا؟!» این دوست و همکار قدیمی پس از بیان این جمله تماس را قطع کرده و به تماسهای بعدی ما نیز جواب نداد.
ابتدا تصورمان این بود که همکار قدیم نیز در زمره طرفداران این قهرمان کرهای است و به این جهت از سؤال ما برآشفته شده اما کمی بعد وقتی خوب در جمله ادا شده از طرف ایشان تعمق کردیم متوجه نکتهای شدیم که کلید گزارش امروز شد. شما هم یک بار دیگر این جمله را بخوانید شاید حسی که ما تجربهاش کردیم به شما نیز دست بدهد: «مردم جومونگ نبینند چه کار کنند؟!»
سینما و نسل بدون قهرمانسینماگران قدیمی و موسپیدان عرصه هنر هفتم خوب به خاطر دارند که در دهه 60 خورشیدی بسیاری از فیلمنامهها در مرحله گذر از شورای بررسی و تصویب فیلمنامه با استناد به یک بند نانوشته که قائل به حرمت «قهرمانسازی و قهرمانپروری» در سینما بود، اجازه ساخت پیدا نکرده و برای همیشه در کشوی میز فیلمنامهنویسها بایگانی میشدند. دهه 60 خورشیدی را شاید بتوان یکی از عجیب و غریبترین برهههای تاریخ معاصر ایران به شمار آورد. سیر رویدادها و تحولات درونی جامعه در این دهه، تأثیری همهجانبه بر ارکان زندگی مردم داشت که البته سینما نیز از آن بینصیب نماند. در این برهه خاص بر اساس یکسری باورها که ریشه در انقلاب سال 57 داشت، قهرمان در سینما به عنوان عنصری دروغین منکوب شده و مسئولان سینمایی اسوهپروری را به جای اسطورهسازی ترویج میکردند.
در دهه 60 بحث از میتولوژی و تکیه بر روانشناسی برای اثبات نیاز بشر به قهرمان، محلی از اعراب نداشت و توضیح این حقیقت که انسانها برای گذر از تجربههای عینی نیازمند الگوهای ذهنی هستند برای سیاستگذاران سینمایی آن دوران کاری سخت و بینتیجه بود. همه فکر و ذکر سیاستگذاران سینما در این سالها بر پایه ارائه تعریفی جدید از سینما استوار شده است اما این دوستان یک چیز را فراموش کردهاند و آن اینکه برای ارائه یک تعریف جدید از سینما لازم است تعریفی جدید از انسان ارائه کنند. در سالهای انتهایی این دهه کار به جایی میرسد که در فیلم «هنرپیشه»، اکبر عبدی به عنوان یکی از معدود چهرههای پرطرفدار آن سالها رسماً به تخطئه و تخریب چهره خود در فیلم میپردازد.
سیروس تسلیمی فیلمنامهنویس و تهیهکننده سینما در این خصوص به «خبر» میگوید: «جو ضد قهرمان در سینمای آن سالها موجب شد بیش از آنکه قهرمان در سینمای ما وجود داشته باشد با ضدقهرمانها مواجه شویم. حتی در فیلمهای جنگی که میتواند عرصهای برای خلق قهرمانها باشد، ما شاهد شخصیتهایی بودیم که برخلاف جریان جامعه حرکت میکردند و بیشتر نقش معترض را داشتند تا قهرمان؛ نمونه این شخصیتها را میتوان در فیلمهای ابراهیم حاتمیکیا دید.»
شاید دقیقاً به دلیل همین سرکوب بود که با اندک فضای ایجاد شده در سالهای آغازین دهه 70 بازیگرانی چون جمشید هاشمپور و محمود دینی، در قامت ابرمردانی مسلح به تفنگهای «کالیبر لوله بخاری» توانستند سینماهای تهران و خصوصاً شهرستانها را تا مدتها به قبضه خود درآورده و نیاز روانی مخاطبان سینما به دیدن قهرمانهای عینی را پاسخگو باشند.
قهرمانهای تلویزیونیطی همه آن سالهایی که سینمای حمایتی و هدایتی دهه 60، قهرمانها را از میان صفحات فیلمنامهها بیرون کشیده و داستانها را منزه از هر نوع قهرمانپروری کاذب! میکرد، تلویزیون به عنوان تنها ملجا و پناه مخاطبان واخورده سینما، تا جایی که قدرت - و البته اجازه - داشت مشغول پاسخگویی به این نیاز هرچند به شکل ناخودآگاه بود. تلویزیون مانند سینما به قهرمانان حساسیت نداشت و تنها به خط قرمزهای معمول و مرسوم خود میاندیشید. به قول خود بچههای تلویزیون، فارغ از همه حساسیتها و خط قرمزها این «آنتن لعنتی» باید در هر صورت به یک شکلی پر میشد و اینچنین بود که قهرمانها از پرده نقرهای سینما به صفحه تلویزیونهای سیاه و سفید 24 اینچ منتقل شدند.
نمایش فیلم هندی «قانون» در آن سالها از تلویزیون ایران و بازتابهای فراوان آن را میتوان یکی از مثالهای خوب در باب اثبات نیاز مخاطب به رؤیت قهرمانها به حساب آورد. یک «آمیتاب باچان» جوان در نقش پسر، به اضافه یک «دلیپ کمار» با اراده در نقش پدر و صد البته صدای مخملی خسرو خسروشاهی، «قانون» را تا هفتهها بعد از پخش نقل محفل همه جمعهای خصوصی و عمومی کرد. مجموعههای تلویزیونی نیز در این سالها کارکرد خود را داشتند. در ایامی که سینماها در تسخیر فیلمهایی چون «قافله» و «نیش» بودند تلویزیون مجموعه «جنگجویان کوهستان» را روی آنتن فرستاد.
در زمان پخش این سریال «لین چان» به عنوان شخصیت محوری این مجموعه تاریخی - رزمی، در افواه مردم محبوبیتی فراتر از حد تصور پیدا کرد و نام «لیان شامپو» به عنوان محلی برای تجمع یاغیان و قانونشکنان وارد فرهنگ روزمره و عامه مردم شد.
سریالهایی از قبیل «جنگجویان کوهستان» و حتی «سالهای دور از خانه» روزنههایی بودند که جوانان دهه 60 و 70 به واسطه آنها نیازشان را به دیدن قهرمانها و همذاتپنداری با ایشان پاسخ میگفتند. برای مخاطب تشنه این سالها حتی دیگر جنسیت قهرمان چندان اهمیتی ندارد.
شخصیت «اوشین» در سریال «سالهای دور از خانه» یک زن است و البته بسیار آسیبپذیر، اما چون به دلیل ماهیت داستان جلوهای قهرمانگونه از خود بروز میدهد به سرعت محبوب میشود. «یانگوم» در سریال کرهای «جواهری در قصر» هم چنین موقعیتی دارد. باید توجه داشت که اصولاً این میان فقط «قهرمان» و «قهرمان بودن» مهم است و جنسیت، سن و سال، ملیت و دیگر المانهای مؤثر در شخصیتپردازی چندان محلی از اعراب ندارند هرچند که لازم به توضیح نیست هرقدر شخصیت پیچیدهتر و جذابتر باشد، به همان نسبت قهرمان موجهتر و کاملتری را ارائه میدهد.
جومونگ و مامسئله ساده است و به قول معروف حساب دودوتاچهارتا. نیاز جوانان دهه 60 به دیدن قهرمانها بر پرده سینما تا حد ممکن سرکوب شد اما از بین نرفت. از دهه 60 بسیار فاصله گرفتهایم و برخی جوانان آن دوره امروز در قامت روزنامهنگار، نقدنویس و روشنفکر امثال طرفداران «جومونگ» را برنمیتابند و البته حق هم دارند که شیفتگان این اسطوره کرهای را درک نکنند. «جومونگ» امروز قهرمان نسلی است که چیز بهتری برای چنگ زدن در اختیار ندارد. از قدیم هم گفتهاند جایی که میوه نیست چغندر سلطان مرکبات است. در این گزارش از جوانان دهه 60 بسیار یاد کردیم. جوانانی که زمانی با حسرت پای صحبت بزرگترهای خود فقط آوازه سریالهایی چون «چاپارل»، «مرد شش میلیون دلاری» و «خیابانهای سانفرانسیسکو» را شنیده بودند، خود چیزی را تجربه نکردند و امروز به مشتاقان این اسطوره چشمبادامی ایراد میگیرند. نکته مهم اینجاست که نیازهای فطری را نمیتوان با نگاهی کیفیتی ارزیابی کرد.
در هنگام تشنگی، آب یک نیاز است؛ حالا اگر آب معدنی و لولهکشی در دسترس نبود میتوان با آب چاه کنار آمد. باید بپذیریم که اوضاع نه به اندازه دهه پنجاه خوب است و نه به قد دهه 60 بد. فعلاً از بد روزگار مجبوریم به جای استقبال از امثال «نورمن ویزدوم»، «فرانک سیناترا»، «راج کاپور»، «لی میجرز» و «فاراه فاوست» (بازیگران سریال مرد شش میلیون دلاری)، «لاندو بوزانکا» و... از کسانی چون «سانگ ایل گوک» در کشورمان پذیرایی کنیم.
در واقع فعلاً همینی است که هست. اما یادتان باشد اگر روزی و روزگاری شاهد پخش سریال «24» از تلویزیون ایران بودیم هیچ تضمینی وجود ندارد که «کایفر ساترلند» به اندازه جناب «ایل گوک» طرفدار پیدا نکند. ملت ما هم مثل دیگر مردم دنیا فرق جنس خوب و بد را میفهمند. کافی است یک بار امتحان کنیم. اما تا اطلاع ثانوی تکلیف همان است که بود. یعنی همان «مردم جومونگ نبینند چه کار کنند؟!»
منبع: خبر