کد خبر: ۸۶۵۵۱
تاریخ انتشار: ۱۶:۰۷ - ۱۲ مهر ۱۳۸۸

اعتماد: مدير يک مدرسه که در پي تسويه حساب مالي کارپردازش را به قتل رسانده بود در جلسه محاکمه مدعي شد مرتکب اين قتل نشده اما مسووليت آن را مي پذيرد.

مطابق اوراق پرونده مدير مدرسه بعد از به قتل رساندن همکار کارپردازش با همدستي سرايدار مدرسه جسد را به گودالي منتقل کرد و آن را با اسيد سوزاند.

در ابتداي جلسه محاکمه عطار نماينده دادستان تهران در جايگاه حاضر شد و در توضيح ماجرا به قضات شعبه 113 دادگاه کيفري استان تهران گفت؛ آذرماه سال گذشته ماموران پليس با شکايت خانواده مردي به نام محرم باخبر شدند او به طور ناگهاني گم شده است. خانواده محرم اعلام کردند وي براي رفتن به سرکار از خانه خارج شده و ديگر بازنگشته و تلفن همراهش را هم پاسخ نمي دهد.

50 روز تلاش ماموران براي پيدا کردن محرم بي نتيجه ماند تا اينکه با کنترل تماس هايي که او گرفته بود، مشخص شد وي به محل کارش که يک دبيرستان در خيابان دولت است، رفته و از آن به بعد ديگر خبري از او نشده است.

نماينده دادستان ادامه داد؛ پليس دريافت محرم با مدير مدرسه که عليرضا نام دارد و متهم رديف اول پرونده است اختلاف مالي داشت بنابراين عليرضا براي تحقيقات بيشتر بازداشت شد.

وي به قتل محرم اعتراف کرد و توضيح داد بعد از شليک به او جسدش را با اسيد سوزانده و در اين کار عليصدر هم با او همکاري کرده است. نماينده دادستان تهران ادامه داد؛ با توجه به محتويات پرونده از نظر دادسرا عليرضا متهم به مباشرت در قتل محرم و همچنين سرقت چک و صدور چک بلامحل و اختفاي جسد است و متهم رديف دوم عليصدر به معاونت در قتل و مخفي کردن جسد متهم است و من به عنوان نماينده دادستان تهران براي هر دو متهم تقاضاي صدور حکم قانوني را دارم. سپس اولياي دم مقتول در جايگاه قرار گرفتند و براي متهم رديف اول تقاضاي صدور حکم قصاص کردند.

مادر مقتول در اين باره گفت؛ پسرم مردي بسيار مهربان بود و تلاش مي کرد براي فرزندانش پول درآورد و هزينه آنها را تامين کند. اما عليرضا هرچه پول داشت از او گرفت و بعد از اينکه دارايي اش را از دستش درآورد او را به قتل رساند. من تقاضاي صدور حکم قصاص را براي او دارم.

در ادامه عليرضا متهم رديف اول در جايگاه قرار گرفت. وي ادعا کرد مرتکب قتل نشده است اما مسووليت آن را قبول مي کند. اين مرد گفت؛ مدتي قبل از اين حادثه من به دنبال کارپرداز مي گشتم که با محرم آشنا شدم. قرار شد او همه وسايل مورد نياز مدرسه را بخرد. من مدير آن دبيرستان بودم و با توجه به اينکه ما به بچه ها در مدرسه صبحانه، ناهار و يک وعده ميوه مي داديم خريد مدرسه خيلي زياد بود.

کم کم اعتماد من نسبت به محرم جلب شد تا اينکه تصميم گرفتم مقداري از کارهاي بانکي ام را هم به او واگذار کنم. محرم به من نزديک شده و خيلي از مسووليت ها را برعهده گرفته بود تا اينکه يک روز متوجه شدم ايراداتي در کارش دارد براي همين تصميم گرفتم اخراجش کنم. اختلافاتي که بين ما پيش آمده بود رابطه خوب ما را به هم ريخته بود. با اين حال من در تصميم خودم جدي بودم. چند روز قبل از حادثه محرم به مدرسه آمد. من به او گفتم بايد با هم تسويه حساب کنيم. دو فقره چک نوشته بودم تا به صاحب ملک مدرسه بدهم. يکي از اين چک ها 36 ميليون تومان بود و ديگري 47 ميليون تومان.

بعد از اينکه با محرم حرف زدم چند دقيقه يي از اتاق بيرون رفتم. وقتي برگشتم محرم خداحافظي کرد و رفت. بعد فهميدم هر دو چک مفقود شده است. از آنجايي که فقط محرم در اتاق بود، فهميدم او چک ها را برداشته است.

متهم گفت؛ چندين بار با او تماس گرفتم و گفتم چک ها را بياور اما وي جواب داد اگر به او 30 ميليون تومان پول بدهم، حاضر است چک ها را بدهد. من هم قبول کردم. روز حادثه او به مدرسه آمد. من مبلغي پول در کيفم داشتم. به او گفتم چک ها را بده تا پول را بدهم اما او گفت چک ها را به يکي از دوستانش داده است و نمي تواند آنها را پس بدهد. قرار بود عليصدر که آبدارچي مدرسه بود او را با هفت تير بترساند. من هفت تير را به او داده بودم. عليصدر يکباره دستش لرزيد و به سمت او شليک کرد و گلوله به شقيقه محرم برخورد کرد. البته من اعترافاتم در مورد اينکه گلوله را شليک کرده ام قبول مي کنم چون عليصدر به خاطر من دچار اين مشکل شد و گناهش وفاداري به من بود. با اين حال واقعيت چيز ديگري است و اين عليصدر بود که شليک کرد اما من حاضرم به جاي او قصاص شوم.

در اين هنگام قاضي همتيار از عليصدر خواست در مورد ادعاي متهم رديف اول صحبت کند. وي گفت؛ من در آن مدرسه يک آبدارچي بودم و هيچ سمتي نداشتم. همسرم دو ماه بود که فرزندمان را به دنيا آورده بود. من سرگرم زندگي ام بودم و از هيچ چيز خبر نداشتم تا اينکه روز حادثه عليرضا به من گفت تو بمان چون قرار است محرم بيايد و ما با هم اختلاف حساب داريم. من هم فکر کردم مي خواهد من براي پذيرايي بمانم.

وي گفت؛ در راهرو بودم که متوجه شدم درگيري اتفاق افتاده است. به محض اينکه رسيدم عليرضا را ديدم که کلتش را به سمت محرم گرفته بود. به او گفتم اين کار را نکن. خون جلوي چشمانش را گرفته بود. به من گفت تو دخالت نکن. مقتول هم مي گفت اگر جراتش را داري بزن. در اين هنگام عليرضا شليک کرد و محرم روي زمين افتاد. عليرضا خيلي عصباني بود. به من گفت هر طور شده است مي خواهد جسد را از مدرسه خارج کند. اگر با او همکاري نمي کردم من را هم مي کشت. جسد را به اتفاق لاي پتويي پيچيديم و به گودالي که روز قبل در اطراف قزوين کنده بوديم، برديم. البته من نمي دانستم عليرضا آن گودال را براي دفن محرم مي خواهد و از قبل براي قتل او نقشه کشيده است. او به من گفته بود اين گودال را براي دستشويي و ويلايش در آن اطراف مي خواهد. به هر حال با پيکان من جسد را به آن گودال منتقل کرديم. بعد از من خواست اسيد تهيه کنم و روي مقتول بريزم. من هم از ترسم اين کار را کردم. اگر نمي کردم من هم کشته مي شدم.

بعد از دفاعيات هر دو متهم هيات قضات شعبه 113 دادگاه کيفري استان تهران به رياست قاضي همتيار براي صدور حکم وارد شور شدند.

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"