شفاف: سال گذشته که همایش هشتاد سالگی سهراب سپهری در کاشان برگزار شده بود شهرام ناظری خواننده مطرح موسیقی ایران توصیف جالب از این شاعر مشهور ایرانی کرده بود . او گفته بود :سهراب از انسانهايي بود كه دنيا برايش تنگ بود و ميخواست به جاي بزرگتري پرواز كند. حالتي داشت كه غريبانه به دنيا مينگريست و حسش بسيار عجيب بود.
اگر چه از سالروز تولد سهراب سپهری حدود یک ماهی می گذرد ولی جالب است بدانید درروز های اخیرسهراب سپهری به گونه ای دیگر خبر ساز شده است . روزنامه ها یکی به بهانه سنگ قبر او گزارش تاسف برانگیزی از این موضوع منتشر کرده و روز نامه دیگری به سراغ خانه سهراب رفته ،خانه ای که کمتر کسی آن را شناخته است .
/عبور کامیون از روی سنگ قبر سهراب!/
جالب است بدانید که اگر چه سهراب سپهری در شعر معروف خود گفته بود به سراغ من اگر می آیید نرم وآهسته بیایید ...ولی آنگونه که روز نامه جام جم به قلم علی محزون در گزارش خود نوشته بود گویا به نوعی با سهراب لج کرده و با کامیون از روی سنگ قبر او رد شده اند. جام حم نوشته : سنگ قبر اصلي سهراب به خط رضا مافي خوشنويس مشهور معاصر بود.آن سنگ حالا 10 سالي ميشود كه به دليل عبور كاميون از روي آن به بهانه ساخت محوطه! شكست.
/هنوز کسی به سراغ سهراب نیامده/
در ادامه این گزارش عنوان شده که بعد از آن قرارمی شود غلامحسين اميرخاني رئيس انجمن خوشنويسان ايران همان شعر «به سراغ من اگر ميآييد....» را بنويسد، نوشت. اما كسي سراغي از او نگرفت. اميرخاني ميگويد: «يادم نيست كدام يك از مسوولان بود كه سفارش داد اما خوب به ياد دارم كه وقتي اين سفارش را گرفتم با شوق نوشتم. اما هنوز آن نوشته اينجاست، هنوز كسي به سراغ آن نيامده است» بعد از آن سعي كردند سنگ قبري شبيه به سنگ قبر قبلي سهراب را به جاي آن بگذارند. هر چند آنقدرها هم شبيه نبود اما 229 روز پيش بدون اطلاع خانواده سهراب و برخي از مسوولان كاشان سنگ قبر سياهي روي همان سنگ قبر سابق گذاشتند و قضيه آنقدر مضحك بود كه شماره موبايل موسسه حكاكي هم پايين سنگ قبر جديد نوشته شده بود.
/سهراب برنده بانک!/
از سویی دیگر نسرین ظهیری گزارشگر روزنامه تهران امروز هم به سراغ خانه سهراب سپهری درزمان حیاتش رفته و در گزارشش می نویسد :وقتي كه از رهگذري حدود 35 ساله نشان خانه سهراب سپهري را ميخواهم: «خانم، آدرس ميخواي بايد پلاك داشته باشي. اينجاها هزار تا آدم هست به اين اسم، پلاك بده، نكنه از بانك، چيزي برنده شده.»
همچنین درایت گزارش آمده :دكتر محمود فيلسوفي كه با دستهاي خودش تن سهراب را به خاك مشهد اردهال سپرده حالا در خيابان منتهي به ميدان آرژانتين هر شب او را در خواب ميبيند.
/بعضی دوستان هنرمند ترسو/
دكتر فيلسوفي كه حالا در ميدان آرژانتين سالهاست به عنوان يك جراح تمام عيار شناخته ميشود، روزهاي مرگ سهراب را به تلخي روايت ميكند: سهراب وصيت كرده بود كه در گلستانه يا چنار دفن شود. در سال 59 هم موقعيتي نبود كه بتوانيم او را طبق وصيتش در آن محلها دفن كنيم، سهراب را وقتي آوردند كاشان فقط يك نفر با او بود، فاميلهاي سهراب به خاطر بيماري مادرش كه خيلي هم حالش بد بود و فكر ميكردند او را از دست ميدهند، نيامده بودند. بعضي از دوستان هنرمندش هم آنقدر ترسو بودند كه نيامدند در مراسم تدفين.
وی ادامه می دهد :من و همسر و فرزندانم بوديم و دكتر مريمي به همراه پسر و فرزندانش. جسد سهراب را من شخصا در داخل قبري گذاشتم كه خودمان شب قبل خريده بوديم، من و همسرم شبانه تصميم گرفتيم براي دفن سهراب. اول ميخواستيم در بقعه حبيب بنموسي دفن كنيم اما راه خيلي دور بود، تصميم گرفتيم مكاني را انتخاب كنيم كه در صحرا باشد و در پناه يك امامزاده.
/کار خودم را می کنم/
به نوشته تهران امروز ،اين روزها دكتر فيلسوفي سوداي ديگري در سر دارد، سوداي رساندن سهراب به جايگاهي كه بسيار دوستش داشت: «برنامهام اين است كه اگر شد مقبره سهراب را به گلستانه منتقل كنيم. البته برخي مرا سرزنش ميكنند كه راه خيلي دور ميشود اما من بالاخره كار خودم را ميكنم.»
/شاعری از کاشان /
سهراب سپهري شاعر و نقاش كاشاني بود كه در 15مهر 1307در كاشان متولد شد. او از مهمترين شاعران معاصر ايران است و شعرهايش به زبانهاي بسياري از جمله انگليسي، فرانسوي، اسپانيايي و ايتاليايي ترجمه شده است.
/زندگي/
سهراب دوره ابتدايي را در دبستان خيام كاشان و دوره متوسطه را در دبيرستان پهلوي كاشان گذراند و پس از فارغ التحصيل شدن در دوره دوساله دانشسراي مقدماتي پسران به استخدام اداره فرهنگ كاشان درآمد. در شهريور در امتحانات ششم ادبي شركت نمود و ديپلم دوره دبيرستان خود را دريافت كرد. سپس به تهران آمد و در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به تحصيل پرداخت و هم زمان به استخدام شركت نفت در تهران درآمد كه پس از هشت ماه استعفا داد.
سپهري در سال 1330نخستين مجموعه شعر نيمايي خود را به نام «مرگ رنگ» منتشر كرد. در سال 1332از دانشكده هنرهاي زيبا فارغ التحصيل شد و به دريافت نشان درجه اول علمي نايل آمد. در همين سال در چند نمايشگاه نقاشي در تهران شركت نمود و نيز دومين مجموعه اشعار خود را با عنوان «زندگي خوابها» منتشر كرد. آنگاه به تأسيس كارگاه نقاشي همت گماشت. در آذر 1333در اداره كل هنرهاي زيبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به كار كرد و در هنرستانهاي هنرهاي زيبا نيز به تدريس ميپرداخت. در مهر 1334ترجمه اشعار ژاپني از وي در مجله «سخن» به چاپ رسيد. در مرداد 1336از راه زميني به كشورهاي اروپايي سفر كرد و به پاريس و لندن رفت. ضمنا در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي نام نويسي كرد.
وي همچنين كارهاي هنري خود را در نمايشگاهها به معرض نمايش گذاشت. حضور در نمايشگاههاي نقاشي همچنان تا پايان عمر وي ادامه داشت.
سهراب سپري مدتي در اداره كل اطلاعات وزارت كشاورزي با سمت سرپرست سازمان سمعي و بصري در سال 1337مشغول به كار شد. از مهر 1340نيز شروع به تدريس در هنركده هنرهاي تزئيني تهران نمود. در اسفند همين سال بود كه از كليه مشاغل دولتي به كلي كنارهگيري كرد.
/مرگ /
سهراب سپهري در غروب نخستين روز ارديبهشت سال 1359در بيمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بيماري سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان ميزبان ابدي سهراب گرديد.
/آثار ادبي /
سهراب در آغاز كار شاعري تحت تأثير شعرهاي نيما بود و اين تأثير در «مرگ رنگ» به خوبي مشهود است. بعدها سبك او دستخوش تغييراتي ميشود و شعرش با ديگر شاعران هم دوره خويش متمايز ميگردد. از جمله مجموعه شعرهاي ديگر سهراب سپهري ميتوان به «آوار آفتاب»، «شرق اندوه»، «حجم سبز»، «هشت كتاب» مي توان اشاره نمود. همچنين برخي از اشعار وي در سالهاي 1344و 1345در فصلنامه آرش به چاپ رسيد.
سپهري به نقاط مختلف جهان سفر مي كند و نمايشگاههاي نقاشي زيادي در داخل و خارج كشور برپا مي كند. سروده هاي او متأثر از عرفان شرقي و فلسفه اشراق است.
/خانه دوست کجاست ؟/
خانه دوست كجاست؟ در فلق بود كه پرسيد سوار
آسمان مكثي كرد
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت
نرسيده به درخت
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهي پرهاي صداقت آبي است
ميروي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر ميآرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين ميماني
و ترا ترسي شفاف فرا ميگيرد
در صميميت سيال فضا خش خشي ميشنوي
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست؟