کد خبر: ۲۴۳۳۰۵
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۵ - ۲۲ دی ۱۳۹۲

همشهری سرنخ: وقتی این افراد نا پدید شدند همه تصور می کردند دیگر امیدی به برگشتن آنها نیست. حتی برای بعضی از آنها گواهی فوت صادر شد. این در حالی بود که به عقیده پلیس عده ای دیگر نیز به قتل بودند. مدت ها گذشت و سرانجام در نهایت ناباوری، این گمشده ها که روزی از خانواده خود جدا شده بودند دوباره پیدا شدند. بعضی از آنها از ترس انشان، سال ها پا به فراتر گذاشته بودند و تعدادی هم برای رسیدن به هدفشان دست به چنین کاری زده بودند.

از ترس یک قاتل

ماه آگوس سال 2002، میشل ویتاکر 32 ساله پس از مشاجره با مادرش از خانه بیرون زد و دیگر برنگشت. چند روزی گذشت تا اینکه یکی از همکاران میشل به نام «هیتر سلارک» که 21 سال داشت نیز ناپدید شد. ناپدید شدن این دو همکار از نظر پلیس بسیار عجیب بود و در این شرایط تحقیقاتی برای پیدا کردن سرنخی از این دو نفر آغاز شد.

«جاناتان ویک»، نامزد میشل، در رابطه با پرونده قتلی که در سال 1995 رخ داده بود مظنون بود، از این رو باز هم در مورد سوءظن پلیس قرار گرفت، هر چند ویک برای نجات خود هر اطلاعاتی که داشت در اختیار پلیس قرار داد اما باز هم در ناپدیدشدن میشل گناهکار شناخته شد.

 


 


شش سال از این ماجرا گذشت تا اینکه فیلمی درباره ویک از تلویزیون پخش شد و تصویر میشل نیز نشان داده شد. پس از پخش این فیلم، زنی با اداره پلیس تماسل گرفت و گفت که میشل همسایه شان است. میشل خیلی زود شناسایی شد و در بازجویی های پلیسی ادعا کرد که از ترس نامزدش در این مدت فراری بوده است.

 


20سال از عمر من چه شد؟

سال 1987 «گابریل ناگی» اهل استرالیا با همسر خود تماس گرفت و گفت که برای ناهار به خانه می رود اما او هرگز سر میز ناهار حاضر نشد.روز بعد اتومبیل سوخته ناگی کنار جاده پیدا شد اما دو هفته بعد، به طرز بسیار شگفت آوری مقداری از پولی که در حساب ناگی بود خارج شد و پس از آن هیچ نشانی از او پیدا نشد. به مدت 20 سال، کارآگاهان پلیس به دنبال او می گشتند اما واقعیت چه بود و گابریل چه شده بود؟

واقعیت این بود که در تمام این سال ها، گابریل بر اثر ضربه ای که به سرش وارد شده بود حافظه اش را از دست داده و چیزی از گذشته اش به یاد نمی آورد. برداشت پول از کارت عابربانک گابریل نیز کار خود او بود. او با پول هایش لوازم مورد نیازش را خریده بود و چندین سال را در گوشه و کنار استرالیا می گشت و در چادر زندگی می کرد. از آنجا که گابریل نام خود را به یاد نمی آورد، برای خودش اسم دیگری انتخاب کرده بود و برای تامین مخارج زندگی اشت، کارهای گوناگونی انجام می داد.

 


 


سال ها گذشت تا اینکه گابریل برای جراحی چشم خود به پزشک مراجعه کرد ولی وقتی برای کارت درمان اقدام کرد متوجه شد که پلیس در تعقیبش است. وی که بسیار می ترسید مبادا قتلی مرتکب شده باشد به اداره پلیس رفت و در آنجا بود که فهمید خانواده اش سال های زیادی را به دنبال وی گشته اند.گابریل دوباره به آغوش خانواده اش بازگشت اما هنوز نمی داند که 20 سال از عمرش را چگونه گذرانده است.

 


ناشناسی در افغانستان

در طول 9سال حضور سربازان شوروی در افغانستان، نزدیک به 300 سرباز روسی ناپدید شدند. یکی از سربازها که اهل ازبکستان بود، «بخرالدین خاکیموف» نام داشت. او سال 1980 در اولین حمله های ارتش شوروی به افغانستان زخمی شد. مردم افغانستان از او مراقبت کردند تا سلامتی اش را بازیابد اما بعد از سلامتی، خاکیموف هیچ وقت به وطن بازنگشت و 33 سال در افغانستان ماند تا اینکه سال 2013 توسط یکی از سازمان های روسی پیدا شد. اگرچه او همچنان زبان ازبکی را به خوبی به یاد دارد اما روسی را به زحمت متوجه می شود. او در این سال ها به دین اسلام مشرف شده بود و بدون آنکه به خانواده اش و ارتش اطلاع بدهد به عنوان طبیب سنتی مشغول کار شده ودر افغانستان خانواده تشکیل داده بود.

 


 


 


راز یک اختلاس

«دنیس بوسلر» 24 ساله، ساکن نیوهمشایر انگلیس در هفدهم ژانویه 1985 بدون اینکه کوچکترین ردی از خود بر جای بگذارد ناپدید شد. چند روز پس از ناپدید شدن دنیس، خودروی اودر حالی که مدارکش روی صندلی جلو ریخته شده بود پیدا شد. در بین مدارک کشف شده، کاغذی به چشم می خورد که روی آن جمله «ما همسرت را دزدیده ایم» به چشم می خورد اما آدم رباها نه رشوه ای خواسته بودند و نشانی برای تماس از خود به جا گذاشته بودند.

همه تصور می کردند که دنیس ربوده شده و به قتل رسیده است یا اینکه همسرش با طراحی نقشه ای او را به قتل رسانده اما هیچ مدرکی برای اثبات این فرضیه های پلیسی وجود نداشت. سرانجام پلیس به این نتیجه رسید که این مورد، آدم ربایی نیست و همسر دنیس هم نقشی در این ماجرا نداشت اما این سوال وجود داشت که چرا او ناپدید شده است. ماجرا وقتی افشا شد که رئیس دنیس که مالک یک کتابفروشی بسیار بزرگ بود به جرم اختلاس دستگیر شد و در آن زمان بود که معلوم شد جودیت از ترس رئیس خود فرار کرده است چرا که مرد کتابفروش او را تهدید کرده بود که اگر حرفی بزند وی را خواهد کشت و برای همین، او از ترس جانش پا به فرار گذاشته و زندگی جدیدی را در پیش گرفته بود تا اینکه سال 2002 مامور اف بی آی در خانه اش با وی ملاقات کرد و به او وعده داد که دیگر هیچ خطری تهدیدش نمی کند.

 


11 سال دوری از خانه

سال 2002، «براندهیست» غذا را روی اجاق گذاشت، لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی انداخت و از خانه بیرون رفت، بعد هم به پارک نزدیک خانه شان رفت تا کمی قدم بزند. او قصد داشت از همسرش جدا شود.زن جوان که از همه چیز خسته شده بود در فکر چاره ای می گشت تا زندگی اش را بهبود بخشد. براندا دو فرزند هشت و 12 ساله داشت و هیچ کس فکر نمی کرد که او روزی آنها را ترک کند اما این آخری باری بود که براندا دیده شد. او دیگر به خانه بازنگشت.

پس از ناپدید شدن براندا، همسر او کارآگاهی استخدام کرد تا بلکه بتواند نشانی از وی پیدا کند اما کارآگاه به هیچ نتیجه ای نرسید. به این ترتیب در سال 2010، مرگ براندا هیست به طور قانونی اعلام شد. همه خانواده او تصور می کردندبراندا دیگر مرده است اما در یکی از روزهای سال 2013، زنی میانسال به مامور پلیس نزدیک شد و هویت واقعی خود را عنوان کرد و به مامور پلیس گفت که در این سال ها احتمالا خانواده اش به دنبال او می گشته اند.

 


 


براندا پس از 11 سال نزد خانواده اش بازگشت. او بعد از بازگشت به خانواده اش گفت که در تمام این سال ها با انجام کارهای خلاف و فروش مواد مخدر زندگی اش را می گذرانده اما بالاخره پس از 11 سال زندگی نکبت بارت تصمیم گرفته دوباره نزد خانواده اش بازگردد. او بعدها گفت که اگر اندکی سختی های زندگی مشترکش را تحمل کرده بود لازم نبود به این زندگی کثیف تن بدهد.

 


باز شدن پرونده های ناتمام

سال 2008 اداره پلیس واشنگتن، پرونده های راکد قدیمی را به امید اینکه شاید بعضی از آنها به نتیجه برسد گشود. اولین پرونده ای که به نتیجه رسید متعلق به «جودیت بیلو» مادر دو کودک بود که سال 1993 ناپدید شده بود.

مدتی بعد از ناپدید شدن این زن، خودروی او در کنار جاده پیدا شدولی هیچ اثری از او نبود. سال 2008، کارآگاهی که وظیفه رسیدگی به پرونده جودیت را برعهده داشت تحقیقات خود را آغاز کرد تا اینکه در نوامبر 2011 خود جودیت با پلیس تماس گرفت و همه را شگفت زده کرد.

 


 


به گفته جودیت، او که از رفتارهای ناشایست همسر خود خسته شده بود مدتی قبل از ناپدید شدنش تصمیم گرفته بود از خانواده اش دور شود و بالاخره نقشه اش را به اجرا گذاشته بوداما او مدعی بود که در تمام این سال ها دورادور خانواده اش را زیر نظر داشته است.

 


فیلیپ کجاست؟

«فیلیپ سزاریگو» سرباز ارتش انگلیس همیشه رویای این را داشت که عضو نیروی هوایی ویژه انگلیس شود. وی دو بار در امتحانات ورودی شرکت کرده بود اما هر دو بار رد شده بود. او آرزو داشت وارد نیروی هوایی ویژه شود و فکر می کرد بدون رسیدن به آرزویش، زندگی برایش غیرممکن است.

فیلیپ نقشه ای در سر داشت. او برگه فوت خود را جعل کرد و هویت جدیدی برای خودش درست کرد و از آن روز به بعد فیلیپ گم شد. همه تصور می کردندکه ویدر یکی از بمب گذاری های خودرو در کرواسی جان خود را از دست داده است، اما این نقشه ای بود که او خودش طراحی کرده بود.

فیلیپ، نام «تام کارینو» را برای خود انتخاب کرده بود و به همه گفت که عضو نیروی مخصوص انگلیس است و 20 سال در این زمینه تجربه دارد. او حتی از خاطرات دروغین جنگ خود کتابی نوشت و سال 2000 کتاب خود را منتشر کرد. کتابی که بسیار پرفروش شد و 50 هزار کپی از آن به فروش رسید. او سال های زیادی با هویت جعلی خود زندگی کرد تا اینکه سال 2008 جسد او در خانه کوچکی که زندگی می کرد کشف شد و آزمایش دی ان ای، هویت واقعی او را فاش کرد.

 

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"